عزیزانم سلام، روز ۵ شنبه که خونه رفتم با همسر تماس ګرفتم که شب بریم خونه مامان ګفت درسته و پرسید که از بیرون غذا بګیرم ګفتم نه خیلی غذا از مهمونی مونده همشو میبریم همونجا برای شام، من کمی جمع و جور کردم نماز خوندم همسر اومد غذا هارو ګرفتیم رفتیم خونه مامان غذا ها رو ګرم کردم سالاد درست کردم شام خوردیم چای خوردیم داداش شیرموز درست کرد خوردیم ساعت ۱۱ اومدیم خونه و خوابیدیم صبح که پا شدم فکر کردم که هیچ کاری ندارم و جایی هم نمیرم تصمیم داشتم کلی استراحت کنم تازه داشتم صبحانه درست میکردم که زنګ مامان اومد و خبر داد که زن عموی عزیزم که خاله مادرم هم بود فوت شدن خیلی خیلی شوکه شدم چون اصلا مریض نبود خیلی ګریه کردم و صبحانه بچه ها را دادیم و رفتیم برای مراسم جنازه واقعا غم انګیز بود خیلی ناراحت شدم خیلی زن مظلوم بود واقعا مظلوم بود. بهر صورت روحش شاد و بهشت برین جایش. مراسم ګذشت اومدیم خونه بچه ها رو همسر ګذاشته بود خونه مامانش تنها بودیم نهار خوردیم خیلی غصه خوردیم حرف زدیم از زنده ګی و اینکه یه روزی همه میمیریم. بعد از ظهر رفتیم خونه مادر شوهر مادر شوهر که نبود اما بقیه بودن ولی خونه مادر شوهر بدون خودش خیلی خوشایند نیست چون خیلی زن مهربون است و همه دوستش داریم مخصوصا بچه ها. شب اونجا بودیم شام ماکارونی خوردیم روز شنبه صبح همسر رفت سر کار منو بچه ها همونجا موندیم واقعا حوصله هیچی رو نداشتم یه کم تنها به بچه ها رسیدم نهار رو من آماده کردم غذا خوردیم(لوبیا پلو) چای خوردیم نماز خوندم بعد از ظهر مادر شوهر برادر شوهر و خواهر شوهر ها اومدن یه کم جو خونه تغیر کرد منو که دیدن ګفتن چرا ناراحتی مریض هستی ګفتم نه و جریان مرګ زن عمو رو ګفتم اونا هم خیلی ناراحت شدن و براش دعا کردن شب خواهر شوهر دیګه هم اومد غذا خوردیم (آبګوشت) چای خوردیم و رفتیم خونه، من کمی جمع و جور کردم و خوابیدیم و روز یکشنبه بعد نماز باز هم برنامه همه روزه، اومدیم اداره شب که خونه اومدیم به همسر زنګ زدم که شب بریم خونه مامانت چون باید واسه فردا بچه ها رو اونجا بذارم و با مامانش و خواهراش بریم مراسم فاتحه زن عمو، ګفت درسته من آش درست کردم و به مادر شوهر زنګ زدم که واسه شام چیزی درست نکنه من آش میارم همسر اومد رفتیم بچه ها خیلی خوشحال بودن شام خوردیم چای خوردیم خوابیدیم روز ۲ شنبه صبح زود پا شدم چون شبش یه مهمونی ۲۰ نفره داشتیم خونه مادر شوهر و قبلا همه چیزهای مورد ضرورت خریده شده بود (من قبلا هم ګفتم که خانواده همسر خیلی منو دوست دارن و هیچ کاری رو بدون من و همسر نمیکنن و آشپزی و ترتیب دادن مهمانی ها و دعوت ها بدوش من اس)، کارهای آشپزی رو شروع کردم بعضی چیزها رو آماده کردم البته خواهر کوچیکه شوهر که ازدواج کرده هم کمک کرد خیلی، تا ساعت ۱۰ صبحانه خوردیم و با خواهر شوهر ها و مادر شوهر رفتیم مراسم تا ساعت ۲ دوباره اومدیم و شروع کردیم خلاصه تا شب جونی در بدن هم نموند و همه چیز واقعا فوق العاده شده بود(نارنج پلو،قیمه کوفته، کباب مرغ،ماهی بریان،سبزی،فرنی،سوپ،سالاد، میوه) و سفره خیلی قشنګ شده بود همسر و پدر شوهر خیلی خوشحال بودن مهمونا اومدن شام خوردن، چای و میوه و رفتن و من همیشه مسولیتم تا وقت غذا کشیدن است بعد اون دیګه خواهر شوهر ها ظرفها رو میشورن و جمع و جور میکنن. دیګه خیلی خسته بودم ما با مهمونها غذا نخوردیم چون اصلا اشتها نبود و بعدا هم کمی شام خوردیم و بخاطر که خیلی خیلی خسته بودم همونجا خوابیدیم، صبح برادر شوهر طفلی ما رو آورد اداره و خودش رفت اداره خودش. حالا هم از اداره دارم براتون مینویسم، عزیزانم دعا کنید برای همه کشورهای جنګ زده مخصوصا برای افغانستان عزیز من. خدایا شکرت بهر حال شکرت.
یاحق
سلام بیضاجونم
تسلیت میگم ،خدا زنعموى نازنینتو رحمت کنه ، ان شااله خدا بهتون صبربده،
خسته نباشی دوستم خیلی خودتو اذیت نکن براى نى نى خوب نیست ، تو استراحت کنى اونم استراحت میکنه ، مواظب خودت باش،
من که هرچقد براى مادرشوهر کار کنم ، هدیه بخرم ، بهش محبت کنم ، ببرمش تفریحى بگردونمش بازم از من بدش میاد و آخرش یه نیشی میزنه،
مثلا من کادوى روز مادر براش میبرم اصلا به من نگا نمیکنه از همسرى تشکر میکنه،
یابراش عیدى میبرم به جاى تشکر میگه براى چى آوردى ؟ بعد برمیگرده از همسرى تشکر میکنه ، انگار من برگ چغندرم
من که همیشه به خدا واگذارش میکنم،
ان شااله به زودى وضعیت کشور شما هم درست میشه ، بعداز٢٦ سال که از جنگ کشور ما میگذره ملت ماهمچنان مشکلات خاص به خودشونو دارن
سمیه عزیزم ممنونم از مهربونیت، من خیلی کم پیش میاد که استراحت کنم البته از ۶ صبح که بیدار میشم تا شب که اصلا استراحت نمیکنم چون همش اداره استم یا اګه خونه هم باشم با بچه ها و کارهای خونه مشغولم، تنها زمانیکه برای استراحت وقت دارم همون شب است که میخوابم تا صبح. و بخاطر تغذیه تلاش میکنم و از خداوند بچه سالم و صالح میخام ایشالا.
بخاطر مادر شوهر عزیزم ناراحت نباش چون اکثر مادر شوهر ها همینجوری هستن و مادر شوهر من از جمله استثنایی ها هستش، تو فقط هر کاری کردی بخاطر خدواند انجام بده و اګر هم نکردی بیخیال باش. ممنونم عزیزم از دعاهات برای کشور ما خدواند دعای همه رو قبول کنه ایشالا. موفق باشی ګلم.
سلام بیضاجون، از صمیم قلبم بهت تسلیت میگم خدا رحمتشون کنه. ضمنا برای میهمانی هم خسته نباشی. دستت درد نکنه چه عروس مهربونی هستی باید هم چنین عروس خوبی را اینقدر دوست داشته باشن. خدا حفظت کنه. نارنج پلو (دهنم آب افتاد) باید خیلی خوشمزه باشه. نوش جون همه مهمانان.


ان شاالله خدا همه ی کشورهای جنگ زده و در حال جنگ را کمک کنه. خدایا شکرت.
نیسای عزیزم، ممنونم از این همه مهربونیت، بله عزیزم واقعا من هم خیلی خانواده همسرم را دوست دارم و این دوستی و محبت دوجانبه است، همسر بنده بعد از ۶ دختر تو خانواده شون بدنیا اومده خیلی خیلی دوستش دارن و تمام تصمیم ګیری های خونشون بدوش همسر است به همین خاطر است که منو بچه هارو هم خیلی دوست دارن و همچنان ما هم عاشق شان هستیم و با اونا خیلی خوش میګذره. ممنونم عزیم خداوند دعاهای همه ما و شما را بدرګاه خودش قبول کند و آرامش را در کشورهای جنګ زده بر قرار سازد. آمین و شکر.