زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

دلتنګی کیومرث

عزیزانم سلام، روز سه شنبه که از اداره خونه رفتم چون چند روز خونه نبودم سریع جمع و جور کردم، برنج خیس کردم واسه شام مادر شوهر از قیمه کوفته که از مهمونی مونده بود برامون داده بود، پس تنها باید برنج میپختم، کیومرث خیلی دلتنګی میکرد او خیلی به مامان بزرګش علاقه داره وقتهای که چند روز اونجا میمونه و دوباره میګرده تقریبا افسرده میشه تا یکی دو روز خیلی دمغ میشه، من خیلی ناراحت بودم آخه همیشه اینجوری میشه نمیدونم چیکار کنم؟ خلاصه نماز خاندم برنجو دم کردم همسر اومد شام خوردیم و من با داداش بزرګه (که آمریکا زنده ګی میکنه) حرف زدم بعدش با داداش دومی ( که آلمان هست )حرف زدم و چای خوردیم و خوابیدیم. صبح روز ۴ شنبه باز هم مثل همیشه نماز، جمع و جور و اداره از اداره که خونه رفتیم بچه ها رو عصرانه دادم شام (کیچری قروت) درست کردم نماز خواندم همسر اومد شام خوردیم و چای خوردیم و من باز یه کم با داداش سوم (که آلمان زنده ګی میکنه) حرف زدم بعدش جمع و جور و خواب صبح باز همون برنامه روتین الان هم ازادره مینویسم دو روز تعطیلی پیش رو داریم خیلی خوشحالم ایشالا تعطیلی خوب باشه و خبرهای خوب خوب بشنویم. شکر خدایا هزار بار شکر.

شما هم شادکام و رستګار باشید. آخر هفته خوبی داشته باشین.

یاحق

نظرات 1 + ارسال نظر
آوا پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 12:56 http://ava-life.blogsky.com

بیضا جان اگر برات مقدوره غذاهایی که درست میکنی و علاوه بر اسمش بگو چی توش هست
همیشه برقرار باشی عزیز

آوای عزیزم من تلاش ممیکنم ازین به بعد تا بعضی غذاهای افغانی رو براتون تو پستهای جداګانه بذارم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.