زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

روزهای عید و ګذشته و با مریضی و مسافران

سلام عزیزانم امیدوارم همه تون خوب و سر حال باشید، و روزهای عید و تعطیلی رو بخیر و خوشی سپری کرده باشید. روز ۳ شنبه که مصادف بود با سی ام ماه مبارک رمضان ساعت ۷ صبح رفتیم فرودګاه من همون روز روزه هم ګرفته بودم چون به احتمال ۹۹،۹ ٪ روز آخر روزه بود در حالیکه خیلی سرما خورده بودم و سخت سرفه میکردم بهر حال رفتیم فرودګاه اصلا حالم خوب نبود ساعت ۸:۳۰ داداش و بچه هاش رسیدن مراسم احوالپرسی و ګریه کنون اجرا شد من واقعا ګریه میکردم خیلی دلم پر بود دلم یک آغوش ګرم مثل داداش بزرګ میخاست که توش ګریه کنم که کردم، بعدا مسافرین با خانواده ها و بچه های من خونه رفتن من همسرو ګفتم منو اداره برسون چون دیروزش هم نرفته بودم، همسر منو اداره برد و خودش هم اداره رفت، در اداره خیلی روز سخت رو سپری کردم ساعت ۴ اومدم خونه مامان، مامان شب خیلی مهمون داشت من هم مریضیم خیلی خیلی شدت ګرفته بود همه منو دعوا کردن که چرا روزه ګرفتم دارم خودم و نی نی ام را میکشم، بهر صورت اون روز بهر سختی که بود ګذشت و شب همسر هم اومد خونه مامان همونجا افطار کردیم در حالیکه من لحظه به لحظه مریضیم شدت میګرفت، و شب بلاخره عید رو اعلان کردن،و من امسال تنها توفیق ۱۲ روز روزه ګرفتن رو داشتم، همسر بعد افطار رفت بیرون ګفت یکی دو ساعت بعد بر میګردم و میریم خونه و خلاصه من از بس حالم بد بود یک ساعت بعد با داداش خونه رفتم و با همسر تماس ګرفتم که من اومدم اون هم مستقیم بیاد خونه من در حال خواب و مریضی و بیداری بودم که اومد، خلاصه همون شب تا صبح هرچی دارو داشتم خوردم و منو همسر تا صبح بیدار بودیم، صبح که روز عید بود و همه جا تعطیل تنها یک بیمارستان دولتی رو تونستیم باز پیدا کنیم که رفتیم اونجا که یک عالمه دارو و آمپول و سیرم برام دادن و اومدیم خونه پدر شوهر عید مبارکی، خلاصه بګم که سه روز عید رو من به مریضی خیلی سخت سپری کردم، که اصلا دارو و درمان اثر نداشت، شب چهارم عید حنا بندان برادر زن داداش بود که بچه ها رو نبردم و با همسر فقط برای دو ساعت رفتیم و برګشتیم، و من همچنان مریض، در همون حال هم بعضی مهمانها میامدند و میرفتند و من هم چند جای مهم عید دیدنی رفتم، روز شنبه چهارم شوال رفتم دکتر دوباره همون دارو ها و آمپول ها رو تجویز کرد که روز پنجم باید میرفتم اداره ولی ایمل زدم و جریان مریضی رو ګفتم و یادآور شدم که کارهامو از خونه آنلاین پیش میبرم، یکشنبه شب عروسی بود که با همون بیحالی رفتم و برګشتم کیارش رو برده بودم ولی کیومرث عزیزم هم خیلی مریض بود و سرفه میکرد و هم امتحان داشت نبردمش، روز دوشنبه با وصف اینکه خیلی خسته بودم وقتی کیومرث از مدرسه اومد با داداش بردمش بیمارستان چون خیلی دیر بود که سرفه میکرد و با وصف اینکه دوبار دکتر برده بودیم یعنی دو دوره انتی بیوتیک ګرفته بود اصلا حالش خوب نبود، بچم خیلی ضعیف شده بود بمیرم براش، بیمارستان فرانسوی ها است مخصوص کودکان اونجا آزمایش کردن عکس سینه شو ګرفتن ګفتن هیچ  جای ناراحتی نیست فقط حساسیت داره باید مواظبش باشیم، دیګه اومدیم خونه مامان در این جریان نیز کار ادره رو از خونه انجام میدادم، روز سه شنبه فکر کنم کلا خونه بودم در بیماری و مواظبت از بیمار، روز ۴ شنبه رو کلا با حالت زار خونه مامان بودیم با داداش اینا، روز ۵ شنبه داداش اینا و خانواده ها رو که ۲۵ نفری بودن چون خیلی خیلی بی حال و مریض بودم و تو خونه پذیرایی شون ممکن نبود تو رستورانت دعوت کردم، و بعدش تا شب خونه مامان بودم، شب جمعه و روز جمعه خونه پدر شوهر رفتیم، شب شنبه اومدم خونه یکم به خونه رسیدم و لباس ریختم تو ماشین روز شنبه با مامان و داداش خونه عمه مهمون بودیم که رفتم شبش هم خونه اومدیم روز یکشنبه کیومرث عزیزم مدرسه رفت یه کم بهتره منو کیارش هم اومدیم اداره خیلی خیلی مشغول بودم تو اداره، شب که خونه رفتم بدتر از همیشه شدم باز صدام افتاده اصلا در نمیاد و امروز صبح هم باز با حال زار اومدم اداره، وای خیلی خیلی ببخشید همش از مریضی ګفتم ولی واقعا نمیدونم این چه جور بیماریه که اینقد زمان ګرفته؟ امروز صدام کلا در نمیادو قراره که بعد از ظهر باز هم دکتر برم.

ګل دخملک خوبه ولی میدونم اونم خیلی بخاطر کسالت من و انتی بیوتیک های که میګیرم تحت فشار هست امیدوارم که چند وقت دیګه هم بخیر و خوبی سپری بشه و ګل دختر سالم بدنیا بیاد انشاالله. ماه انتظار شروع شده و کم کم دارم به آغوش ګرفتن عزیز دلم نزدیک میشم ایشاالله که هردو سلامت باشیم.

ببخشید که این پست همش آه و ناله و مریضی بود امیدوارم دفعه بعد که مینویسم در سلامتی کامل باشم دوست عزیز ما که بابت ننوشتنم غصه خورده بود خیلی ازشون سپاسګذاری که همیشه به یاد ماهستند، و مخصوصا بخاطر دوستان عزیزم این پست رو نوشتم اګرچه مملو از انرژی های منفی است.

امیدوارم همه تون تنتون سالم، دلتون شاد و روزهای ګرم تابستان را بخوبی و خوشی سپری کنید.

و اینم میدونید که خیلی دوستتون دارم،

و یک مطلب رو که در اول باید خاطر نشان میکردم که بابت بارداری شمیم عزیزم خیلی خیلی خوشحالم روز که خبر شدم خونه بودم و خیلی مریض و لی از خوشحالی خیلی ګریه کردم، امیدوارم به سلامتی بچه یا بچه هاشو بدنیا بیاره. الهی دل همه دوستانم شاد باشه و ایام به کامشان و همیشه راجع به همه عزیزانم خبرهای شاد بشنوم.

آمین

یا حق


نظرات 7 + ارسال نظر
پرواز چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 18:55

سلام.خیلی ممنون از لطفتون.من عاشق وبلاگ خونی هستم و سالهاست وبلاگ میخونم اما متاسفانه وبلاگ ندارم یعنی راستش احساس میکنم نه قلم خوبی دارم. و هروقت هم میخوام چیزی بنویسم حرفام تموم میشه.راستی ای کااش یه سر ایران بیاین

سلام عزیزم، وای ای کاش وبلاګ داشتید، راستش وقتی شروع کنین وبلاګ نویسی رو خود بخود میتونین بنویسین تلاش کن بنویسی. من سال ۹۲ که اونوقت پسر بزرګم دوسالش بود اومدم ایران یه کم ایران ګردی کردم مدت ۲۲ روز خیلی خوش ګذشت حالا که پسر دومم هم هست و چند روز بعد به سلامتی ګل دخمل هم بدنیا میاد با این که خیلی دوست دارم بیام ولی واقعا با سه تا بچه خیلی سخته اګرچه وقتی به همسر ګفتم میخام برم امسال بعد تولد دخملک ګفت پسر ها رو من نګهمیدارم تو با دخملک برو حالا ببینم چی پیش میاد برام دعا کنید که دخملک بخوبی و سلامتی بدنیا بیاد انشاالله.

پرواز سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 21:31

سلام.تازه با وبلاگ شما اشنا شدم و الان که پسرم خوابیده دو ساعته که بی وقفه دارم پست هاتون رو میخونم.خیلی زیبا مینویسین.من از نوجوانی عاشق افغانستان و دیدنیهایش بودم به نظرم کشور اسرار امیز و زیبایی است که با خواندن کتاب جانستان کابلستان رضا امیرخانی علاقه ام اوج گرفت و خلاصه هنوز ارزو دارم یک روز افغانستان را در امنیت کامل ببینم.راستی اولش هم که پست هاتون رو میخوندم متوجه این مطلب نشدم و بعد که فهمیدم ذوق و شوقم دوچندان شد.از غذاها اول فهمیدم.به به عاشق غذاهاتونم.

سلام عزیزم، ممنون که وقت ګذاشتی و منو خوندی، ممنونم از آرزوی قشنګت واسه امنیت افغانستان. بله عزیزم غذاهای افغانستان خیلی معروفه واقعا غذاهای اصلیش خیلی خوشمزست. راستی عزیزم شما وبلاګ نداری؟

پریسا دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 12:54 http://Pari-v-zendegi.blogsky.com

سلام عزیزم بلا دوره انءشالله
خداروشکر که الان خوبی
انءشالله به سلامتی دخملت و بغل کنی
موقعه زایمان برام دعا کن

ممنونم عزیز دلم، حتما دعات میکنم انشاالله.

مهناز شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 17:20 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

سلام عزیزم خوبی؟
من این پستتو قبلا خونده بودم و همه اش فکر میکردم برات کامنت گذاشتم.الان دیدم که نیست!!!
خوبی الان؟بهتر شدی؟تو مصرف دارو و مخصوصا آنتی بیوتیک باید خیلی مراعات کنی.
مواظب خودت و نی نی باش عزیزم

سلام مهناز عزیزم، الان یه کم بهترم، بله منم درباره مصرف دارو نګرانم ولی دکتر ضعیف ترین دارو ها رو تجویز کرده که همینه که مریضی خیلی طولانی شده. ممنونم ګل دختر که طبق آزمایشات خداروشکر خوبه محتاج دعاهاتون هستم.

علی دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 22:52 http://eshqh.blogsky.com/

سلام
وای از بیماری و ناخوشی...... ولی خوشحالم که حالتون بهتر شده و انشاء الله سلامتی کاملتون رو به همراه شکوفه وجودتون بدست بیارید.
چشمتان بابت مسافران و برادر بزرگ روشن... آسمانی و نورانی باشید. یا حق

سلام، خیلی ممنونم، هنوز هم ناخوشم لطفا منو نی نی منو دعا کنید. شما هم زنده و سلامت باشید.

نیسا دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 14:52 http://nisa.blogsky.com/

بیضاجونم از بیماری ات خیلی خیلی ناراحت شدم، تمام وجودم پر از بغض شد، درست زمانی را که دلت می خواست کنار برادرت باشی اینطور بیمار شدی، قربونت برم . ان شاالله زود زود خوب بشی به خودت خیلی رسیدگی کن و غذاهای مقوی بخور. مراقب داروهایی که مصرف می کنی باش که به نی نی ات آسیب نزنه. بی خبرمون نذار. نگران میشیم. مراقب خودت باش. دعای من همیشه پشت سرت خواهد بود.

نیسای مهربونم واقعا مریضی سختی هست نمیدونم چرا بهبود پیدا نمیکنم باز هم دیروز دکتر و دارو و آمپول، بله عزیزم دقیقا من باید این چند وقت رو با برادرمم سپری میکردم ولی اصلا نشد هفته آینده روز یکشنبه هم بر میګردن. من هم نګران داروها استم که به نی نی جونم ضرر نرسونه، محتاج دعاهاتون استم از محبت ها تون یک دنیا ممنونم.دوستت دارم

mahee دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 13:00

بیضا جانم الان چطوره حالت؟

ماهی عزیزم مریضی همچنان و به همان شدت ادامه داره شدیدا به دعاهاتون نیازمندم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.