عزیزانم سلام، تا حال چند بار یه خبری رو درج کردم و ګفتم که با جزییات مینویسم ولی ننوشتم واقعا حتی پیش خودم شرمنده شدم.
امروز میخام کمی به جزییات بنویسم.
اولا این که همه خوبیم یعنی تا حال به لطف خدواند خوبیم خیلی این روزها حملات انتحاری زیاد شده و کشته شدن و خونریزی زیاد و زیادتر، واقعا نمیدونم چی دعا کنم و چطوری که نه تنها مردم ما بلکه تمام انسانها از این بدبختی نجات پیدا کنند. خداوندا به امید تو.
اول مارچ روز چهارشنبه محکمه همسر بود که شب ۵ شنبه ما میشد من همان شب رفتم خونه پدر شوهر چون فرداش مادر شوهر بخاطر پاش یک عمل جراحی داشت، شب اونجا غذا خوردیم مادر شوهر یه کم سترس داشت ولی من ګفتمش که عملش زیاد عمل بزرګ نیست فقط کمی جراحی کارداره که سیخ های که سال ګذشته بخاطر شکستن پاش جابجا شده بود درش میارن بعد شام که قیمه با پلو بود و من از سترس محکمه همسر اشتها نداشتم چایی خوردیم صحبت کردیم بچه ها رو خوابوندم، همه خوابیدن ولی من بیدار بودم، رفتم وضو ګرفتم اومدم نماز خوندم دعا کردم واقعا با خدایم خیلی رازو نیاز کردم نذر کردم اینو هم اضافه کنم که من خیلی خیلی به نذر عقیده دارم در کوچکترین کاری نذری میګیرم، همونطوری که در پست ګذشتم ذکر کردم شرمنده ګی ام رو برای خدا هم ګفتم که در این شرایط کشورم حتی کشورهای دیګه من چقد کوچیک و خودخواهم ولی مجبوریم چون تا خودش نخاد ما بنده های عاجز استیم، همینطوری ادامه داشت تا ساعت یک شب به همسر پیام فرستادم ګفت من اومدم محکمه ۴۰ دقیقه بعد محکمه شروع میشه تو بخواب من بعد محکه برات زنګ میزنم اون منو میشناسه که چقد در این حالات اظطراب دارم من ګفتم خوبه ولی نخوابیدم و ادامه دادم . یکی از قانونهای خوب بګم یا بد کانادا اینه که اګه در محکمه قاضی قانع بشه فقط بعد نیم ساعت تفریح برات نتیجه رو اعلام میکنه ساعت ۳ همسر پیام داد که بیضا من قبول شدم تو بخواب فردا حرف میزنیم میدونست که هنوزم بیدارم، من در حالیکه نمیدونستم باور کنم یا نه نماز شکرانه رو خوندم اومدم بچه ها رو دیدم بوس کردم ولی خوابم نبرد تا اینکه آذان صبح شد و من پاشدم نماز خوندم مادر شوهر و برادر شوهر رو بیدار کردم چون باید میرفتیم بیمارستان، همون وقت تا اونا جمع و جور کردن من به همسر زنګ زدم و حرف زدیم همسر خوشحال بود من براش تبریکی دادم با پدر و مادرش هم صحبت کرد اونا هم خوشحال شدن، من واقعا در اونوقت به کسی نیاز داشتم تادر آغوش بګیرمش و بګریم او احساساتمو تخلیه کنم ولی کسی نبود به جز خانواده شوهر که پیش چشم اونا این کارها بی معنی است یکبار دیګر برای خودمم ګریم ګرفت که چرا من نه دوستی دارم نه همرازی که بتونم در این اوقات باهاش بګم و بګریم، ولی بهر حال خدارو شاکرم بخاطر داشتن پدرم مادرم داداش هام بچه هام و همچنان خانواده همسر درسته که من در این میان با کسی خیلی خیلی اخت و همراز نیستم ولی همه شون منو دوست دارن و من خیلی زیادتر دوستشون دارم، بهر حال جمع و جور کردیم و رفتیم و حسنای نازم رو دم در به مامان دادم خونه خودمون و رفتیم بیمارستان، کارهای پیش از عمل انجام شد و مادر شوهر عمل شد ما کمی صبحانه خوردیم مادر شوهر از اتاق عمل اومد یه کم حرف زدیم حالش خوب بود خدارو شکر، من از همه خدا حافظی کردم و ګفتم باید برم اداره چون همون هفته چند روز بخاطر ترتیب کردن بعضی اسناد خودم و بچه ها بخاطر کارهای مهاجرت مرخصی ګرفته بودم دیګه نمیتونستم مرخصی کنم و با تاخیر ۳ ساعته رفتم ادره خوشحال بودم ولی خیلی خسته چون شبش حتی نیم ساعت نخوابیده بودم، بهر صورتی بود اداره موندم و برای شما عزیزانم یک پست هم نوشتم و ساعت ۴ اداره رو ترک کردم . الهی هیچ کسی غمی تو دلش نباشه، الهی ایام به کام همه شما عزیزانم باشه و روزهای آخر سال رو با خوبی و خوشی و سلامتی سپری کنید، الهی شکرت
یا حق
عزیزانم سلام و صد سلام، من خوبم یعنی با تمام وجود خسته و روان افسرده ام واقعا خوبم من مچکر خدای مهربونم استم، من شرمندش هستم، واقعا از خدایم خجالت میکشم، آیا من لیاقت این همه مهربونی هستم؟ در پهلوی تمام لطف های بیکرانش یکی دیګر از خواهش های مرا قبول کرد و همسر با پاسخ مثبت محکمه اش را دیشب سپری کرد، این اشک شوق است عزیزانم. انشاالله با جزییات مینویسم.
خدای خوبم (مخاطبم خدا هست)
خدای خوب و مهربونم تو چقدر بخشنده و بزرګی من در بدترین اوضاع کشورم در بدترین وقت که انسانها در بیشتر کشورها بسر میبرن، مردم کشته میشن، مییمرن، ګشنه هستن، آب ندارن، مسکن ندارن، مریض استن، و هزار و هزار های دیګر من ګستاخ از تو خواستم که همسرم در کشور کانادا قبولی بګیره، و تو اجابت کردی پس من چقدر کوچک و خودخواهم و تو چقدر بزرګ و بخشنده، خدای خوبم، خدای مهربانم باز هم هر آنچه خیر است پیش کن. خدای خوبم خیلی خیلی سپاسګذارم.
الهی شکرت
یا الله
عزیزانم سلام امیدوارم خوب و سر حال باشید و روزهای سرد زمستان را با دلهای ګرم و در جمع خانواده بخوبی و خوشی سپری نمایید.
واقعا چند هفته ای هست که ننوشتم حالا هم خبری خاصی نیست فقط بخاطر اینکه در این ماه یک خاطره حتما باید درج کنم مینویسم.
واقعا خیلی خیلی در اداره مشغولم داریم بالای یکه بودجه چهار ساله که از قراره باز هم از کشور انګلستان دونت بشه کار میکنیم که یعنی فیز بعدی پروژه ما میشه که فیز اول که برای چهار سال بود آخر اپریل تموم میشه حالا ببینیم فیز بعدی رو قبول میکنن یا خیر اګرچه در مراحل اولیه قبول شده.
همسر همچنان در انتظار بسر میبره برای محکمه دوم براش نامه اومده که انشاالله ۱۹ روز دیګه هستش، عزیزانم باز هم محتاج دعاتونم الهی هرآنچه خیر است پیش بیار.
همسر خیلی دلتنګی میکنه و هنوز هم از رفتن پشیمونه حالا ببینیم که بعد ها چه خواهد شد.
بچه ها خوبن خداروشکر، ګل دخملکم ماه ششم رو تموم کرد و هفتم رو شروع کرده زیاد وزن نګرفته ولی خیلی خانوم و زرنګه ماشاالله قربونش برم عاشقشم.
کیومرث و کیارش عزیزم هم خوبن خونه بسر میبرن مدرسه ها تعطیل هستن که دوم فروردین باز میشن و کیومرث عزیزم مدرسه خواهد رفت کلاس دوم، کلاسهای زمستونی نبردمش چون یکسال چند ماه زودتر مدرسه رفته نخاستم زیاد زیر فشار بیاد تا سال بعد انشاالله ببنیم چی پیش میاد.
حال دل من هم بد و یا خوب نیست خداروشکر همه چی سپری میشه خوب و بد زنده ګی لحظه های غم و شادیش (کبی خوش کبی غم یک فیلم هندی است) دل و روح و روان من مثل یک بیمار میمونه که اګه داروی براش میرسه خوبه میتونه سرپا بمونه اګه نرسه بدتر از ګذشته میشه، خیلی خیلی شکننده شدم با کوچکترین مشکلی اشکام جاری میشن، مګه من طوفان زده نبودم؟ پس چرا با وزیدن این باد ها حالا میلرزم؟ نه اینکه همش زنده ګی ما با چالش و دعوا سپری شده پس حالا چرا بیقرارم؟
این سفرش برای بار هزارم برایم ثابت کرد که نمیتونم و نمیخواهم که بدونش زنده ګی کنم او نبض زنده ګی ما است، نبض ما رو زنده نګه میداره که این زنده نګهداشتن تنها برای خوشی ها و لذت بردن نیست بلکه برای غمها و چالشها نیز میباشد، پس ما هستیم و خواهیم بود من، او و ثمره های زنده ګی که من و او را ما ساخته است. ما میتوانیم با دعوا ها با چالش ها با درد ها زنده ګی کنیم ولی بدون هم نه، این بی منطق ترین شدنیه که میشه.
میدونم که دوستان محدود که اینجا دارم خیلی خیلی با درک تر ازین حرفها هستن که من و شرایطم رو درک نکنن، دوستان محدودم عزیزانم منو دعا کنید که روزی از پا نیفتم و جا نزنم. شاد و کامګار باشید
خدایا شکرت
یا حق
در یک وورکشاپ کاری بودیم که برای دو روز بود، ترینر داشت لکچر میداد من خیلی خیلی تلاش میکردم متمرکز باشم و از دستم رفته بود نمیدونم در چی افکار غرق بودم، بغل دستیم ګفت بیضا تو چه فکری استی آیا مسافر داری؟؟؟؟
نګاش کردم ګفتم از من از مسافر داشتن ګذشته، چون همه خانواده من مسافرن....
عزیزترین های من مسافرن...
چقدر دوری از عزیزان سخته که حتی دردی که در دل است از سیمای انسان خوانده میشود
یا حق
عزیزانم سلام، پدر شوهر دیشب از پاکستان برګشتن الحمدالله خیلی بهتر از ګذشته است بابت این موضوع خیلی خوشحالم، اما صبح با تماسی که از همسر داشتم خیلی بهم ریختم، محکمه اشت بنابر دلایلی به تعویق افتاده که اصلا معلوم نیست دوباره کی برګذار میشه، البته همینه روند کار این پروسه لعنتی که از ۵۰ درصد کسانی که پناهنده ګی میګیرن تاریخ محکمه شون به تعویق یا به ګفته خودشون پوستپان میشه. راضی ام به رضایش ولی واقعا به هم ریختم دیګه هرچه که خیره انشاالله پیش بیاد.
من خووووبم
یاحق