زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

برای تو

خودت میدونی میدونم دلیل رفتنت چی بود

اما میتونستی نری چرا میګی قسممت نبود

اګه قسمت نبود چرا تو موندی

خدا چرا مارا بهم رسوندی

اګه میدونستی یه روزی میری

چرا روزها رو تا اینجا کشوندی

چی بودم چی شدم بخاطر تو ولی پشت دلمم رو خالی کردی

حالا اسمت میاد ګریم میګیره نمیدونی که با دلم چی کردی

اګه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستهای سردم

ولی من در عوض هرچی که بودم با احساسات تو بازی نکردم

اګرچه میدونم دوستم نداری به هر در میزنم تنهام نذاری

اګه پای کسی هم در میونه بذار اسمت اقلا روم بمونه

دم آخر بذار دست روی دستم بذار بهت بګم دردم چی بوده

فقط لطفی کن و حرفامو بشنو شاید دیګه نګی قسمت نبوده

اګه تصمیم رفتن رو ګرفتی ببخش اګه پشیمونت نکردم

آره من واسه تو کم بودم اما با احساسات تو بازی نکردم


یا حق

ګذشت زمان

سلام دوستان خوبم، ماه اول سال چه زود ګذشت و ماه دوم شروع شد اصلا این عمر من و شماست که میګذرد پس چه خوب است که قدر هر لحظه از عمر ګرابهای مان را بدانیم. از خودم اګر بنویسم الحمدالله خوبم روزګاردرګذر است و من هم با بچه ها، کاراداره، و خونه داری مشغولم، کیومرث عزیزم مدرسه میره و یه کم راه افتاده خیلی خوشحالم و این راه افتادنش رو مدیون مامان عزیزم هستم، مامان عزیز و فدا کارم یک عمر را برای خودم زحمت کشید الان واسه بچم وقت میذاره کیومرث که صبحها مدرسه میره ظهر میره خونه مامان، مامان اول براش شربت و غذا میده و چند دقیقه میذاره بازی کنه بعد باهاش مشق نوشتن و درس خوندن رو شروع میکنه تا که کیومرث خونه میاد شب که میاد دفترهاش منظم و همه تکالیفشو انجام داده واقعا مدیونشم الهی فداش بشم  خدواند سایشو سالهای سال بالای ما و بچه های ما حفظ کنه، مامانم دو تا نوه دیګه داره (دخترهای داداش بزرګه) که آمریکا زنده ګی میکنن و الان دیګه بجز بچه های من نوه نداره اینجا، که مخصوصا کیومرث رو خیلی دوست دارن چون اولین نوه خانواده ما بود. میدونید الان دارم فکر میکنم چی بنویسم؟ بعضی وقتها در حالیکه خیلی حرفها داریم ولی اصلا نوشتنمون نمیاد نمیدونم چرا؟ بهر صورت من این چند وقت اصلا جایی نرفتم حتی خونه مامانم، ولی یکی دوباری خونه مادر شوهر رفتم، روز شنبه عمه عزیزم فوت کردن ۸۲ سالش بود ولی واقعا خیلی سرحال غیر روزهای آخر که مریض شده بود بود خداوند غریق رحمتش کند چند دقیقه در مراسم جنازه رفتم، روز دوشنبه هم از اداره ساعت ده رفتم مراسم فاتحه خوانی تا ساعت ۱:۳۰ دوباره اومدم اداره، دیګه همه روزها بطور روتین ګذشته، کیارش عزیزم باز مریض شد سرماخورده ګی و ګلو درد باباش دکتر بردش الان خدارو شکر بهتره، همسر هم مریض شد که دکتر رفت چند تا آمپول و دارو ګرفت الان بهتره خدارو شکر، در مورد روز سه شنبه هم که نوشتم که یک حمله انتحاری خیلی بی رحمانه صورت ګرفت در کابل و هنوز که هنوزه همه مردم کابل در شوک بسر میبرند، خیلی مردم زیاد شهید و زخمی شدند، خداوند شهیدان را غریق رحمت کند و زخمی ها را شفا یاب ګرداند انشاالله.

دیشب هم مامان بابا و داداش اومده بودن خونه ما، مامان بیچاره کلی غذا آورده بود که من زحمت نکشم همسر هم عروسی دوستش رفته بود غذا خوردیم و چای بعدش مامان اینا رفتن و منو بچه ها بعد جمع جور خوابیدیم همسر هم دیروقت اومد راستش من هم واسه این عروسی دعوت بودم ولی نرفتم. شبها حالم اصلا خوب نیست مخصوصا بعد از غذا خوردن خیلی احساس دلتنګی میکنم میدونم عوارض بارداریه من همم خیلی تلاش میکنم خیلی کم غذا بخورم اما با همون غذای کم هم خیلی حالم بد میشه اصلا حال و حوصله برام نمیمونه خیلی به مشکل کارهای بعد شام رو انجام میدم در اولین دیدن اصلا بارداری من قابل تشخیص نیست ولی خودم خیلی اذیتم نمیدونم چرا؟ اینجا هم که اصلا فرهنګ نیست که مرد خونه با همسرش کمک کنه یعنی من همیشه در هر حالی که بودم خودم کارهارو انجام دادم خواهر و مادر شوهر کمک میکنن ولی همسر نه . در بارداری اول و دوم من با خانواده همسر بودم واقعا راحت تر از الان بودم ولی الان دیګه همه مسولیت ها بدوش خودم است خدواند توانایی و حوصله بده انشاالله. آه امروز خیلی بهم ریخته نوشتم حال خودم بد شد ولی خوب چی کار کنم حس نوشتن ندارم برای همه تون آخر هفته خوب و خوشی میخواهم. خدایا بهر حال شکرت. منو هم دردعاهاتون از یاد نبرید.


یاحق


کابل خونین من

دوستانم سلام،

هر کسی ګذری درین صفحه داره لطفا دعایی از عمق قلب برای وطن داغدیده من بکند، دیروز شاهد خونین ترین حمله انتحاری در کابل عزیزم بودیم، که حتی خانه ها و اداره های ما به لرزه در آمد، وطن به خاک و خون خفته من دیشب به یاد تو، مردمان تو و ستایش معصومم اشک ریختم ولی میدانم این اشک ها خیلی کم است برای این دردها و رنج ها اشک  چی که حتی خون ګریه کردن کم است، وطن ویرانه من که مثل مادر و پدرم دوستت دارم  تو ای خاک به خون خفته تو ای که زمینت رنګین تر از کربلا است همیشه، تو ای سر زمین رنګ و خون، خون چندین و چندها هزار نفر در تو خشکیده و تو هنوز هم تشنه ای و عطش داری برای خون کودکان معصوم این سرزمین، وطنم بعضی وقتها خودم را احمق فکر میکنم چون از کوچکترین چالش ها در زنده ګی مینالم، آه که این چالش ها در مقابل دردها و رنج های تو و مردمم قطره آبی در مقابل دریای بیکران است. وطنم یکبار دیګر رنګین شدنت به تو به خودم و به مردم بیچاره ام تسلیت میګویم.......