زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

حرف دل...

صبح خیلی زود زود از خواب بیدار میشی و با سرعت برق به اولین کارها میرسی آنقدر زود است که هنوز وقت نماز نیست، آها کارهای صبح زود صبحانه آماده کردن همسر، نهارش رو پک کردن، نهار و میان وعده چهار بچه رو آماده کردن و تو کیفههاشون گذاشتن است بعد به سرعت برق وضو میگیرم بچه کو چیکو شیرشو میدم که سیر باشه نماز میخونم لباسهای ورزشی رو میپوشم و برای 50 یا 60 دقیقه ورزش میکنم از یوتیوب بعد به سرعت برق دوش میگیرم صبحانه بچه ها رو آماده میکنم همه شونو بیدار میکنم کیومرث و کیارش خودشون دست و صورت میشورن و لباس میپوشم حسنا و حاتم نازم رو من میکنم بچه ها چایی میخورن من بدو بدو استم کیومرث یازده ساله شده یعنی تنیجر خیلی خیلی منو اذیت میکنه برای بیدار شدن و لباس پوشیدن خلاصه تا مدرسه رسیدن هفته دو یا سه بار اشکم درمیادبه سرعت برق همه چیزو جمع میکنم بارونی ها رو میپوشیم میرم همه شون تو ماشین ست میکنم درو قفل و حرکت بسوی مقصد حاتم و اول با لوازمش پیایین میکنم اونجا 20 تا سوال های مذخرف کووید رو باید جواب بدم حرارت بدنمون چگ بشه بعد من حاتم و بدم بدوم سوی ماشین بعد حسنا و کیارش رو پایین میکن مدرسه شون چون نیم ساعت زود میبرمشون کفتریا که هم یه چیزی اگه بخورن هم بشینن که سردشون نشه، بعد راه میافتم جناب کیارشو پایین میکنم مدرسش و خودم سمت اداره تو راهم خبر مامان عزیزمو میگیرم بماند که مامان وقتهای که شیمی میگیرد چه دردی میکشم، ساعت 8:30 اداره میرسم تا 5 مثل سگ کار میکنم حسابداری، حسابدار ارشد اداره استم و خیلی مسولیتهای زیاد، ساعت 5 بدو بدو میرونم حاتم رو از مهد میگیرم میام خونه سه تا بچه ها رو یکی از دوستام ساعت سه میاره خونمون کلید دارن میان خونه و در عوض براش ماهانه پول میدم. بعدش تازه یک فصل دیگه تو خونه شروع میشه تمیزکاری شستن پختن جم کردن حمام بچه ها تنظیم کردن لباسهای همشون واسه فردا و اماده کردن مواد غذایی برای فردا و تازه ساعت 10 شب مثل یک جسد میام تو تخت که اگه خوشبخت بودم حاتم میخابه اگر نه زیادتر شبها مریضه و نه خودش میخابه نه من، 

آخر هم که میبینم زنده گیم هنوز هم پایه و اساس نداره هنوز هم از گذشته ها یاد میشه هنوز هم من یک زن ایده آل نیستم 

بنظرتون من برم خودمو آتش بزنم بهتر نیست؟ یعنی انسان چقد بدبخت میتونه باشه که اینجوری زنده گی کنه؟

یا الله صبر صبر صبر


نظرات 2 + ارسال نظر
فرشته چهارشنبه 11 اسفند 1400 ساعت 18:08

خسته نباشی بیضای عزیز، واقعا برنامه روزانه ات خیلی خیلی فشرده هست، ولی عزیزم حداقل خودت با خودت مهربون باش، از خودت «واقعا» راضی باش. تو در غربت کاری رو انجام میدی که اغلب انسانها در شرایط ایده آل در وطن خودشون و در کنار کمک و مساعدت خانواده هاشون به سختی انجام میدن. به قول قدیمی ها یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه. بدنت و روحت رو دائم به چالش نکش که ایده آل باشن، تو بهترینی این رو مدام با خودت تکرار کن که؛ جسم و روح عزیزم من از شما راضی هستم. اینجوری حداقل درونت آرامش داره. این رضایت از خودت رو به عنوان یه منطقه امن انتخاب کن تا جسم و روحت در مواقع بحران به اون پناه ببرن و بتونی ریفرش کنی. تو واقعا مسیولیتهای بزرگی در زندگی داری و به بهترین نحو انجامشون میدی و سربلندی همیشه

ممنونم فرشته جون عزیز بابت مهربونی ها و حرفهای قشنگت.
ایمل هم زدم برات

خانم سین چهارشنبه 11 اسفند 1400 ساعت 07:52

ماشاالله! واقعا خداقوت به شماااا
خیلی اتفاقی مطلب شما رو خوندم
عجب زندگی جالب و شلوغ و پرهاهو و پر تکاپویی دارین!
و واقعا باید به خودتون افتخار کنید که با قدرت این همه مسئولیت رو اداره و هندل می کنید!
راستی اسم بچه‌هاتون هم زیباست
این زندگی با این تکاپو دقیقا عین خود زندگیه. پر از تحرک و یک‌جا ننشستن. شما یه الگویید واسه افراد تنبلی چون من که صبح زود بیدارشدن براشون از طاقت‌فرساترین کارای دنیاست! خخخ
امیدووارم اجر زحماتتون رو به زیبایی دریافت کنید دوست عزیز

خانم سین ممنونم عزیزم از حسن نظرت واقعا خیلی زنده گی تو این کشورها پر مشغله است و منم که ماشاالله چهار بچه دارم و شغل فول تایم دیگه خیلی خیلی درگیرم. شاد باشی عزیز دلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.