زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

مسافر

در یک وورکشاپ کاری بودیم که برای دو روز بود، ترینر داشت لکچر میداد من خیلی خیلی تلاش میکردم متمرکز باشم و از دستم رفته بود نمیدونم در چی افکار غرق بودم، بغل دستیم ګفت بیضا تو چه فکری استی آیا مسافر داری؟؟؟؟

نګاش کردم ګفتم از من از مسافر داشتن ګذشته، چون همه خانواده من مسافرن....

عزیزترین های من مسافرن...

چقدر دوری از عزیزان سخته که حتی دردی که در دل است از سیمای انسان خوانده میشود

یا حق