زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

سفر احتمالی

عزیزانم سلام، امیدوارم خوش و سر حال باشید،

روز یکشنبه که خونه رفتم مامان زنګ زد که بیایین شب اینجا که من رد کردم ولی خیلی اصرار کرد ګفت خونه عموت اینا میان و غذا هم میارن شما هم بیایین منم قبول کردم، یکم بخودم رسیدم، کیارش هی میګفت ممی کیک تولدو کی میخوریم؟ فکر میکرد کیک تولد است، پرسید تولد کی هست ګفتم تولد ددیت(منو ممی میګن باباشونو ددی) همسر اومد من که درو باز کردم منو بوسید و ګفت روز عشق مون مبارک و بعدیک بسته داد ګفت کادو منم ګفتم وای من که اصلا کادو نخریدم ګفت مهم نیست ولی من باید میخریدم، براش موضوع خونه مامان رو ګفتم ګفت حالا که مامانت اصرار کرده میریم من هم ګفتم پس کادو و کیک رو هم میبریم ګفت خوبه، همسر رفت که شیو کنه منم نماز خوندم همسر تموم شد من که فکر میکردم کادوی همسر ادکلن است بازش کردم ګفتم یکم ازش بزنم که همسر خوشحال بشه تا کادو رو باز کردم چشمم افتاد به Glaxy S H   رو به همسر ګفتم این موبایله ګفت بله واقعا سورپرایز شدم اګر چه من همیشه از همسرکادو های قیمتی (انګشتر الماس، سرویس طلا، آی پد و غیره) ګرفتم ولی اینبار واقعا سورپرایز شدم و دوباره همسر رو بوسیدم چون این موبایلو خیلی دوست داشتم.بهرصورت شب رفتیم خونه مامان پیش از امدن مهمونها کیک رو بریدیم و با چای خوردیم یه کم هم واسه کیومرث و مادر شوهر کنار ګذاشتم، مهمونها اومدن غذا آورده بودن (برنج و مرغ) غذا خوردیم چای و میوه مهمونها رفتن همسر هم کیک رو ګرفت و رفت خونه مامانش که شب اونجا بخابه من هم بخاطر مهمونی روز دوشنبه موندم خونه مامان،  روز دو شنبه هم سرما خورده بودم هم مجبور بودم خیلی آشپزی کنم بهر صورت همه غذا ا رو آماده کردم مهمونا خیلی دیر اومدن غذا، چای و میوه خوردن رفتن تقریبا شب شده بود منو کیارش هم مقداری غذا ګرفتیم و رفتیم خونه کمی جمع و جور کردم نماز خوندم غذا ها رو ګرم کردم کیومرث و همسر اومدن شام خوردن من هیچی نخوردم سیر بودم خسته هم بودم و باز هم بخاطر کارهای مهاجرت مان با همسر دعوا کردیم(خدایا خودت بهتر میدانی واقعا خسته شدم) دعوا تقریبا شدید بود که همسر رفت تو اتاق دیګه خوابید و ما هم خوابیدیم، فرداش روز ۳ شنبه یک روز روتین بود که اداره رفتیم فشارم هم خیلی پایین بود و شب هم که خونه اومدم واسه شام  کشمش پلو و سیب زمینی آب پز درست کردم اصلا از دعوا دیګه حرفی نشد و همسر خودش حرف زدن رو شروع کردګفت بیا غذا بخور ګفتم میل ندارم و اصرار کرد من هم یه کم خوردم چای خوردیم و خوابیدیم، روز چهار شنبه همچنان یک روز روتین بود که اداره و خونه و شام هم لاندی و برنج درست کردم که خودم نخوردم یه کم سیب زمینی آب پز خوردم، چای و یه کم حرفیدیم و قرار شد من فرداش که امروز باشه برم بخاطر ګرفتن ویزه هندوستان برای خودم و بچه ها اقدام کنم(شوهر که دو ماه پیش رفته بود ویزه داره) و خوابیدیم. امروز که اومدیم پیش از رفتن به اداره رفتم نماینده ګی سفارت هندوستان که در نزدیک اداره هست ۲ و نیم ساعت اونجا بودم که تمام کارها تموم شد و ۱۰ روز دیګه برای دادن ویزا ګفتن بریم که ایشالا خیر باشه اګه خواست خدا بود شاید برای چند روزی بریم هندوستان، حالا هم از اداره مینویسم  دو روز تعطیلی پیش رو داریم ایشالا برای همه خوش بګذره و خبرهای خوش خوش بشنویم. خدایا شکرت هزار بار شکرت، شکر به داده و نداده ات.

موفق و کامګار باشید

یا حق


ولنتاین

عزیزانم سلام، امروز ولنتاین است و این روز برای تمام عاشق ها، نامزدها، زوج ها و دوست ها تبریک میګم ایشالا که تک تک روزهاشون ولنتاین باشه و هر روز عاشق تر از دیروز باشه.

روزانه نویسی،

روز چهار شنبه از اداره ۲۰ دقیقه زودتر رفتم سوپری سر کوچه اداره و بخاطر اینکه میخاستم فرداش (۵ شنبه ) برای خانواده عمو غذا درست کنم بعضی مواد لازم رو خریدم ماشین اداره اومد دنبالم بچه ها رو هم ګرفتیم رفتیم بسوی خونه تو راه همسر زنګ زد که من هم طرف خونه میرم پس بیا با من بریم تو نصف راه از ماشین اداره پایین شدیم رفتیم ماشین همسر و پیش بسوی خونه، خونه که رسیدم کم جمع و جور کردم همسر هم کیومرث و کیارش رو برداشت رفت خونه مامانش من شروع کردم برای غذا درست کردن قیمه کوفته رو درست کرد، مامان بیچاره سبزی رو درست کرده بود (چون پاک کردن و شستنش وقت ګیر است) ګفت فردا برات میفرستم، بعضی چیزهای دیګه رو هم آماده کردم برنج خیس کردم، واسه شام همسر هم دمپخت آماده کردم برای خودم هم سیب زمینی آب پز کردم همسر و کیارش اومدن من نماز خوندم شام آوردم خوردیم چای خوردیم من جمع و جور کردم و خوابیدیم، فردا صبح همسر صبحانه خورد و رفت من و کیارش هم بعد جمع و جور صبحانه خوردیم من رفتم حیاط رو شستم کمی خونه رو تمیز کردم، مرغ رو ګذاشتم آماده شد، فرنی رو آماده کردم کشیدم که سرد بشه، سوپ رو آماده کردم، سالاد، قابلی پلو رو دم کردم مادر شوهر هم اومد همه چیز آماده بود داداش با ماشینش اومد همه چیز ها ر ګذاشتیم تو ماشین و رفتیم از سر راهمون نون تازه، نوشابه و میوه هم خریدیم و رفتیم خونه عمو نهار خوردیم خیلی نهار زیاد بود و مقدار خیلی زیادی اضافه موند، چای خوردیم اومدیم خونه مادر شوهر رفت خونشون من هم کمی جمع و جور کردم با کیارش یه کم  استراحت کردیم از غذاهای نهار برای خونه مامان و مادر شوهر کنار ګذاشته بودم همسر ساعت ۶ اومد کیارش خیلی سرما خورده بود غذا ها رو برداشتیم رفتیم دکتر بعدا داروها رو ګرفتیم اومدیم خونه مامان یه کم نشستیم حرف زدیم غذاشونو دادیم و رفتیم خونه مادر شوهر شام همون غذاهای من رو خوردیم خیلی دیر بیدار بودیم و حرفیدیم شب همونجا خوابیدیم صبح تا ۹ خواب بودیم روز جمعه بود ۹ پاشدیم من صبحانه آماده کردم(املت با ګوجه، سیرو فلفل) خیلی چسپید ساعت ۱۱ من کیارش همسر و داداشش اومدیم من لباسامو عوض کردم برای نهار رفتم خونه خواهر شوهر جاری و خواهر شوهر بزرګه هم اونجا بودن همسر و داداشش رفتن بیرون کار داشتن، تا عصر اونجا بودیم عصر باز هم همسر و برادرش اومدن دنبال ما من و جاری با بچه ها رفتیم همه مونه خونه مادر شوهر (البته جاری خونه خودش است) شب همونجا بودیم من که اونجا هستم خیلی راحتم مسولیتهای بچه ها با مادر شوهر است و تنها وقتی مهمونی یا دعوتی است من آشپزی میکنم وقتی که فقط خودما و خانواده مادر شوهر هستن خواهر شوهر که ازدواج نکرده تمام کار ها روانجام میده و من هم نفسی آسوده میکشم و همش تو فس بوک و وایبر استم شام خوردیم چای خوردیم و خوابیدیم صبح روز شنبه همسر صبحانه خورد و رفت من و کیارش هم با بقیه صبحانه خوردیم مامان زنګ زد که یک خانم که قبلا واسه کار تو خونه ګفته بودیم اومده خونه ما بیا باهاش حرف بزن منم رفتم خونه مامان البته برادر شوهر منو رسوند رفتم دیدم خانمه اومده خیلی جوون نبود سریع فهمیدم که نمیتونه خوب کار کنه از طرف دیګه یه روز پیش خانم که قبلا تو خونمون کار میکرد و ما از کارش خیلی راضی نبودیم اومده بود و ابراض ندامت کرده بود و ګفته که ازین به بعد درست کار میکنه و به این کار ضرورت داره ماهم که همه دلسوز پس همونو دوباره قبول کردیم و اون خانمه رو رد کردیم. نهار خونه مامان بودم خودم آش درست کردم خیلی چسپید ساعت ۵ خونه اومدم و شام درست کردم برنج و قیمه ګل کلم شب یه کم هم من خسته بودم هم همسر شام خوردیم من برنج نخوردم یه کم ګل کلم خوردم با سالاد چای خوردیم من یه دور لباس ریختم تو ماشین و خوابیدیم کیارش که زود خواب رفته بود و کیومرث تا حالا خونه مادر شوهر است صبح منو کیارش اومدیم وقت نهار از اداره رفتم یه کیک واسه شب بخاطر ولنتاین خریدم از یه کیک فروشی که چند شاخه داره اینجا و برند ایرانی هست که خیلی مشهوره و واقعا کیک و شیرینی هاش بینظیرن. حالا هم از اداره مینویسم و دارم فکر میکنم که واسه شام بیرون بریم یا تو خونه غذا درست کنم باشد که رستګار شویم فردا هم تعطیلی است اینجا و ما هم بسی خوشحال البته چندان خوشحال هم نه چون خونه مامان مهمانی دارن و من باید برم و آشپزی کنم. برای همه شما عزیزا ن ولنتاین مملو از خوشی میخواهم. خدایا شکرت

یا حق


یمی فست فود

عزیزانم سلام، روز دو شنبه که خونه رفتم کمی جمع و جور کردم به بچه ها عصرونه دادم، نماز خواندم باز هم قیمه کوفته و لپه مونده داشتم ماکارونی پختم برای خودم تنها کمی ماکارونی آب پز رو با ګوجه، خیار و کاهو مکس کردم و خوردم و همسر و بچه ها غذای اصلی رو خوردن چای خوردیم و جمع وجور و خواب، صبح روز ۳ شنبه باز مثل همیشه برنامه روتین اومدیم اداره اداره خیلی سرم شلوغ بود وقتی رفتیم خونه خیلی خسته بودم بچه ها رو عصرونه دادم (املت) جمع کردم نماز خوندم خوشبختانه همسر تماس ګرفت که شام درست نکنم ګفت با خودش پیتزا میګیره من هم از خدا خاسته سالاد مخصوص یمی ( یمی مخصوص فست فود است که چندین شاخه داره تو کابل که خیلی شلوغه و واقعا غذاش عالیست) هم بګیره ساعت ۸ همسر با پیتزا، سالاد و نوشابه اومد شام خوردیم خدا منو ببخشه که جلوی خودمو ګرفته نتونستم و در پهلوی سالاد مخصوص ۲ پیس کوچک پیتزا هم خوردم خیلی چسپید، چای خوردیم جمع کردم یه کم با هم با همسر درباره خارج رفتن حرف زدیم که باز هم به نتیجه نرسیدیم و بلاخره خوابیدیم کیارش سرما خورده خیلی در طول شب حالش خوب نبود هم سرفه میکرد و هم نا آرام بود نصف شب پاشدم براش دارو دادم و دوباره خوابیدیم، صبح امروز ۴ شنبه باز هم پا شدیم نماز جمع و جور و اومدیم اداره، فردا هم تصمیم دارم اداره نیایم چون میخام برای خونه عمو (بخاطر فوت زن عمو) غذا درست کنم برای نهار ببرم اګه خواست خدا بوددو روز دیګه هم که جمعه و شنبه است و ایشالا تعطیلات خوب برای همه باشه. خدا یا شکرت.

یا حق

سلام عزیزانم،

روز ۵ شنبه که خونه رفتم بچه ها رو حموم کردم لباس ریختم تو ماشین لباس شویی، خودم جمع و جور کردم دوش ګرفتم نماز خواندم همسر اومد همګی آماده بودیم منو کیارشو برد خونه عمو که ګفتم زن عمو فوت شده بود بخاطر شب جمعه بود باید یه سر میرفتم خودش کیومرث رو بردخونه مامانش من ۴۵ دقیقه اونجا موندم همسر کیومرث رو ګذاشت اومد دوباره دنبال من، هم از خانواده عمو خدا حافظی کردم اومدم رفتیم ۳ نفره خونه مامان، غذا قابلی پلو داشتن از مراسم ختم قران زن عمو براشون فرستاده بودن غذا رو ګرم کردم سالاد درست کردم شام خوردیم چای خوردیم تا ساعت ۱۱ بودیم و اومدیم خونه و خواب. روز جمعه صبح تا ۸ خوابیدیم بعدا من بیدارشدم صبحانه درست کردم خوردیم جمع کردم یه زن که قبلا باهاش صحبت کرده بودم بخاطر کارهای خونه اومد (چون اون زن قبلی کارش خوب نبود)باهاش صحبت کردم و ګفتم کمی کار رو امروز شروع کنه اون هم شروع کرد ولی اصلا اصلا کار فهمیده نبودهمسر رفت مراسم ختم قران یکی از دوستاش که از مکه اومده بودن خوب تا نهار چیزی به خانمه نګفتم نګفتم نهار خوردیم (قیمه ګل کلم ) چای خوردیم ګفتم دیګه بسه یه کم پول بهش دادم ګفتم هر وقتی ضرورت داشتم بهت زنګ میزنم خانمه رفت همسر هم اومد من جمع کردم رفتیم با کیارش خونه مادر شوهر، شوهر تو راه ګفت فردا چند تا از همکارام رو دعوت کردم برای نهار منتو آماده کن ګفتم درسته بعضی چیزها لازم بود ګفت تورو میذارم خونه مامان میرم خرید میکنم رفتیم اونجا چای خوردیم همسر یه کم استراحت کرد بعد با داداش کوچیکش رفتن مواد غذایی رو خریدن اومدن نماز خوندیم شام خوردیم چای خوردیم و اومدیم خونه به خواهر شوهر کوچیکه زنګ زدم که فردا بیا و کمی به من کمک کن و به همون خانم کارګر سابقه هم زنګ زدم که فردا بیاد و یه کم تمیزکاری کنه، فردا شوهر صبحانه خورد رفت سر کار خانم کارګر هم اومد صبحانه خوردیم کار رو شروع کردیم خواهر شوهر هم ساعت ۹ اومد خانمه تمیز کاری کردما هم آشپزی کردیم منتو(غذای افغانی )رو تهیه کردیم کباب مرغ درست کردم، فرنی، سالاد، میوه و آجیل همه چیز رو تهیه کردیم و روانه هال که (طبقه اول خونه من یکدست هال ا ست برای پذیرایی مهمانان) کردیم مهمونها ساعت ۱ اومدن غذاهای ګرم رو هم فرستادیم نهار خوردن چای و میوه هم خوردن و رفتن ما هم نهار خوردیم بعد به کمک خانم کارګر همه ظرفها رو شستیم جارو کشیدیم و جمع کردیم خواهر شوهر رفت من یکم استراحت کردم شام تنها یکم برنج دم کردم و خیلی هم غذای مونده داشتم کیارش یکم سرما خورده بود غذاشو دادم دارو دادم و خوابید همسر اومد کیومرث رو هم با خودش آورد نماز خوندم شام خوردیم چایی خوردیم و خوابیدیم. صبح روز یکشنبه باز هم همون برنامه همیشګی اومدیم اداره شب که خونه رفتم بچه از غذاهای مونده مهمونی خوردن برای همسر یکم برنج دم کردم با مرغ مونده خورد من هم کمی سالاد و سیب زمینی آب پز خوردم (راستی احساس میکنم خیلی سریع دارم وزن میګیرم به همین خاطر چند شبی است که تنها سالاد یا خیلی غذای سبک میخورم) چایی خوردیم و خوابیدیم. صبح نماز خوندم و آماده شدیم اومدیم الان هم از اداره مینویسم. تو اداره هم زیادی مشغولم از طرف دیګر بخاطر سرعت اضافه وزنم چند روزی میشه ورزشهای سبک رو تو باشګاه اداره شروع کردم امیدوارم بتونم ادامه بدم. خدایا شکرت هزار بار.

یاحق

مادر شوهر

عزیزانم بعد از خوندن پست نیسا جونم درباره مادر شوهر منم تصمیم ګرفتم یه پست در مورد مادر شوهر بنویسم،

البته در این پس اول میخام راجع به فرهنګ افغانها بنویسم بعد در مورد مادر شوهر خودم.

در افغانستان وقتی دو جوان با یکدیګر ازدواج میکنن باید زنده ګی رو با خانواده شوهر شروع کننددر هر شرایطی که باشند اګه شرایط مالی خوب باشه یا بد همین فرهنګه البته در بعضی موارد شاید عروس خانم خوشحال باشه که جدا زنده ګی کنه ولی آقا داماد اصلا تمایل به این کار نداره چون همه مردم بهش انګ بیغیرتی میزنن که از همین اول زن ذلیله. در اګثر موارد عروس خانم ازدواج میکنه و میره تو همون خونه (پدر شوهر) که براش فقط یه اتاق خواب درست کردن و زدنده ګی شو شروع میکنه، که اګه عروس خوشبخت باشه خواهر شوهراش ازدواج کرده باشن جاری هم یا نداشته باشه یا جدا شده باشه فقط میمونه مادرو پدر شوهر و شاید یکه برادر شوهر مجرد و در بعضی موارد یک خواهر شوهر مجرد مثل من، ولی تعدادی دیګری هستند که یک، دو، سه، یا حتی چهار جاری با بچه هاشون همه تو یک خونه و سر یک سفره زنده ګی میکنن و بعد کارهای خونه شونم نوبت است چون تو اون خونه پدر شوهر سالاری هست و تا پدر شوهر زنده هست همین روال ادامه داره و من همیشه به این فکر میکنم که حتما عروس ها برای مرګ پدر شوهر شون دعا میکنن و شاید هم نکنن نمیدونم ولی واقعا این زنده ګی ها غیر قابل تحمله، فرهنګ افغانستان خیلی متفاوته با ایران اینجا ۹۹٪ مردم به این عقیده هستن که زن باید صبر ګند و چاره دیګر ندارد باید ګذاره کند. این زنده ګی ها ادامه داره تا این که تشنج های فامیلی زیاد و زیادتر بشه و اونروزی بیاد که آقای شوهر هم از سر مجبوری وبیچاره ګی زنده ګی شو جدا کنه و زن بد بخت یه نفس آرام بکشه که البته در بعضی موارد زنها اونقد صبر میکنن تا یه معجزه رخ بده و بدون جنګ و تشنج زنده ګی هاشون جدا بشه، در اګثر این خانواده ها تمام صلاحیت ها دست مادر شوهر است و عروس خانم ها تنها کارګرهای خانوادهه هستن و همچنان با اجازه مادر شوهر بعد هر چند هفته یا حتی چند ماه خونه پدر شون میرن و در وقت تعین شده دوباره برمیګردن.و از ګردش، تفریح و وقت ګذشتاندن با همسر خبری نیست بجز برنامه شبانه و تولید مثل. من هم وقتی ازدواج کردم ۵ سال و ۳ ماه با خانواده شوهر زنده ګی کردم تازه یکسالی هست جدا شدیم البته مسله من یکم فرق میکرد چون وقتی نامزد شدیم اصلا من فکرشم نکردم که به همسر پیشنهاد بدم که جدا زنده ګی کنیم در حالیکه از نظر مالی هم من مشکل نداشتم و وقتی هم که جدا شدیم اصلا بخاطر دعواهای عروس و مادر شوهری جدا نشدیم خیلی مسایل دیګه بود که بعدا براتون مینویسم هم اینکه شما بدونید هم برای خودم ثبت بشه. عزیزان ایرانی من این پست قطره از این مسایل بود که براتون نوشتم و قراریکه من اطلاع دارم و هم حالا میخونم خانمهای عزیز ایرونی مون واسه خودشون پرنسس های استن لطفا قدر زنده ګی هاتونو بدونید و همیشه شګر ګذار باشید اینکه زنده ګی مستقل دارین اینکه با شوهرتون تنها زیر یک سقف زنده ګی میکنین، اینکه شوهر تون باهاتون تو کارهای خونه سهم میګیره، اینکه وقت اضافی و تفریح شوهرتون باشماست، اینکه باهاش سینما، تاتریا خرید میرین و از یکجا بودنتان لذت میبرین، اینکه یکجا باهاش خونه مامانتون میرین و برمیګردین، اینکه برنامه برای تعطیلات میذارین، اینکه با شوهرتون مسافرت میرین، اینکه در اولین روزهای عروسی تون هرچی دلتون میخاد میپوشین و هر آرایشی دلتون میخاد محدودیت ندارین چون نامحرمی یا هیچ کسی دیګه در اطرافتون نیست، اینکه در هر کنج خونتون حتی تو آشپزخونه میتونین با شوهرتون تو همون روزها معاشقه های کوچک و شیرین داشته باشین، اینکه یک ماه بعد از ازدواج مجبور نیستین حامله باشین، اینکه چند روزی رو به عنوان ماه عسل سپری میکنین، اینکه بدون نګاها  و ګوشه چشمی ها با شوهرتون تو یک بشقاب غذا میخورید، اینکه شوهرتون اګه باهاتون کمک کرد ننګ و عار نیست، اینکه اګه شوهرتون تو دوره بارداری حواسش به شما باشه زن ذلیل و بد نیست، (آخخخ که چقد دردها تو دلم هست و چقدر آرزو ها در قلب من و من ها مرده و هرګز زنده نخواهد شد) میدونید اینها همش نعمت و لذت زنده ګی هست لطفا لطفا لطفا قدرش رو بدونید و برای این فرهنګ و فرهنګ ګذاری از نیاکانتان ممنون باشید قدر کشورتون رو بدونید من با وصف دوست داشتن افغانستان عزیزم همیشه آرزوم بوده یه شهروند ایرونی باشم که هرګز و هرګز خیال رفتن به کشوری دیګه نداشته باشم، چون اونجا هم میتونیم اسلام عزیزمون رو نګه داریم هم از همه امکانات و فرهنګ عالیش بهره ببریم.


بخش دوم درباره مادر شوهر عزیز و مهربون خودم است، میدونید شاید مهربونترین مادر شوهر رو من داشته باشم، صبورترین ازخود ګذرترین، من خیلی خیلی دوستش دارم اون خیلی خوبه خیلی خیلی زیاد ولی کاش اینقد خوب نبود مظلوم نبود و میتونست از حق خودش دفاع کنه، ۷۰ سالش هست ۵۰ یا ۵۱ سال میشه ازدواج کرده سواده نداره ولی پدر شوهر تحصیل کرده و تقریبا نصف عمرش تو کشورهای خارج ګذشته زبان هم خیلی عالی میدونه ولی غیبت نشه خیلی ظلم کرده به مادر شوهر و این ظلمهای پدر شوهر و صبرهای مادر شوهر پایه های این فرهنګ رو که در خانواده همسر ګذاشتن که اګه همسر خانمش رو کتک هم زد عیب نداره ولی خانم باید سکوت کنه و صبر کنه، که این فرهنګ که در ۹۹٪ خانواده ها مروج است نیز در خانواده همسر من مروج است که باید سکوت کنیم در برابر هر بی انصافی و ظلم، که من نه تنها سکوت نکردم بلکه بتها را شکوندم بغاوت ها کردم و علیه فرهنګ ها جنګیدم چون من نه بیسواد بودم نه در روستا بزرګ شده بودم و نه در اونطور فرهنګ(خانواده پدری من از جمله ۱٪ خانواده های استن که اینجا میګن زن ذلیل) من تک دختر خانواده که بسیار با مشکلات بزرګ شده بودم ولی درس خونده بودم و هنوز هم میخوندم کار میکردم مستقل بودم حتی همهګی رو من تمویل میکردم پس نباید سکوت  میکردم و خلاصه من یک بت شکن شدم با وصف اینکه بسیاری از آرزوهایم در ته قلبم دفن شدن ولی باز هم الان بهترم و آرام تر، ولی خیلی جنګیدم تا سرحد طلاق ولی زنده ګیم را حفظ کردم و تاحدی به خواسته هایم رسیدم نه ۱۰۰٪  ایشالا بعد ها به جزیات ثبت میکنم تا هم برای خودم یادآور اون روزها باشه هم شما بخونین. بهر صورت مادر شوهر عزیز من خیلی خیلی زن خوب و صبور هست با وصف اینکه از نګاه توافق یک فیصد هم توافق فکری نداریم اما خیلی همدیګه رو دوست داریم مثل مادر و دختر الهی همیشه سالم باشه و سالهای سال در کنار ما زنده ګی کنه. آمین  خدایا شکرت بهر حال شکرت


یا حق