زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

تقدیم به بی ریاترین عشق زنده گیم مادرم

مادرم بهترینم میدانی  دقیقا چند روز است که صورت ماهت را ندیدم بلی 969 روز است مادرکم بهترینم، مادر من کسی که از رگ رگ وجودت بوجود آمدم امروز در این سوی دنیا و هزارها کیلومتر از تو زنده گی میکنم، مادرم روزی بود که یک لحظه نمیگذاشتی گریه کنم تا شروع به گریه میکردم مرا از شیره جانت تغذیه میکردی ولی من حالا تنهای تنها یکه تنه در مقابل زنده گی میجنگم، مادرم من در انتظار روزی استم که خاکهای پایت را بوسه بزنم و تورا از فرودگاه در آغوش گرفته خانه خود بیارم، مادرم میدانی وقتی کانادا آمدم اولین بار بود از تو دور شدم حتی بعد عروسی هم هفته چند بار میدیدمت وقتی کانادا امدم فهمیدم که دور بودن از تو خیلی سخت است و من با شما هماهنگ کردم که بیایید تاجکستان تا من کارهای اقامت تان در کانادا را راه بندازم، میدانی مادرم من برای هر پروسه کاری اقامت شما خون دل خوردم ولی در شوق آمدن شما بودم بلی مادرکم قرار است تو بابا و داداش کوجیکه بیایید پیش من برای همیش کارها هم پیش رفته من نزدیک زایمان هستم و دوکتور ها گفتن زایمان پر خطر است میدانی مادرکم من حتی به این روز فکر کرده بودم که اگر اتفاقی برای من بیفتد تو اینجا خواهی امد و از بچه هام نگهداری میکنی ولی خدارو شکر همه چیز گذشت و من شاد شاد بودم به شوق پسرکم حسنای نازم کیومرثم که حالا مردی شده واسه خودش و کیارشم که مرد کوچکی هست، و به شوق آمدن شما عزیزانم  میدانی مادر من اون شب رو دقیقا تاریخشو بیاد ندارم ولی ماه جولای بود تو با من حرف زدی و بعد بابا گوشی رو گرفت  و یه چیزهای به من گفت یه چیزهای مثل جوک مثل  نمیدونم به چی شباهت داشت ولی قطعا شبیه واقعیت نبود بابا به من گفت مامانت یه کم مشکل داشت بعد دوکتور رفتیم و یک تومور سمت راست در پایین کبدش هست ولی قطعا بدخیم نیست تمام آزمایشات را کردیم فقط یک عمل ساده میخاد که در بیارنش بابا تومور اندازش چقد است؟ اندازش 10 سانت اسم تومور و سایزش دل منو به شدت به تکون آورد مادرم 

بلی بهترینم و این بود آغاز یک کابوس یک درد یک مصیبت بلی عزیزکم این تومور خوش خیم نبود بدخیم بود از نوع خیلی بدش ستیج اول دوم و سوم هم نبود ستیج چهار بود متاستاز هم کرده بود و حرف آخر این که برای عزیزترین من 6 ماه سروایول (survival) تعین کرده بودن و اینها چیزهایی بود که بعدا از داداشم شنیدم مادرم، آخ مادرم اشک ها ریختم گریه ها کردم بیچاره گی ها کردم امروز ازون روزها 8 ماه میگذره و تو 9 دوره شیمی درمانی را سپری کردی موهات کامل نرفتن ابروهات هم کم و بیش هست مادرکم یک وقتی لاغر شدن تو آرزوی من بود تو همیش بالای 90 کیلو بودی میدونی مادرم تو حالا 69 کیلو هستی وای خدایا هیچ چاقی رو تو دنیا اینجوری لاغر نکنه و هیچ لاغری رو هم به این درد مبتلا نسازه، الهی خانه ات بسوزه سرطان بسوزی سرطان بسوزی.....

مادرکم تو با همان حالت زارت مصاحبه رو هم رد کردی آزمایشات ویزه تون هم دو ماه بعد است تو هنوز هستی و برای ما نفس میکشی مادرم تو خوبی دکتوران خیلی امیدوارن برای درمان ولی من منگ و گیچ استم با یادتو قلبم میگیره، مادر تو دردها کشیدی و میکشی آخ مادرم، مادرم زیر چشمام آلرژی پیدا کرده بخاطر گریه های زیاد من دیگه نمیتونم میکاپ کنم و یا حتی یک قطره اشک بریزم چون زیر چشمام آبله میندازن. مادرم تو بیا که من بوسه زنم خاک پای تورا.


عزیزانم هرکی این پست رو میخونه به عزیزترین مه دعا کنه

یا الله

نظرات 2 + ارسال نظر
سرن جمعه 22 بهمن 1400 ساعت 20:32 https://serendarsokoot.blogsky.com/

سایه اش بلند عزیزم

ممنون عزیز دل

Blue Mahya پنج‌شنبه 21 بهمن 1400 ساعت 05:49 http://Bluemahya.blogsky.com


امیدوارم بهترین ها براتون پیش بیاد.

ممنون عزیز دلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.