زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

عمګین

عزیزانم سلام صبح سرد آخرین ماه پاییزی تان بخیر

دیشب رفتم خونه مامانم متاسفانه شوهر عمم در اثر مسموم شدن با ګاز در ګذشتن روح شان شاد و غریق رحمت باشن و ما هم بخاطر که خیلی شوکه شده بودیم و از نظر روحی اصلا مساعد نداریم برای سفرو سفر مون رو عقب انداختیم حالا ببینیم که قسمت چی است و انشاالله کی میریم. خداوندا راضی استیم به رضای تو اللهی خیر میخواهیم.

مثلیکه در اول ګفتم من دریک اداره بین المللی کار کار میکنم به حیث مشاور ارشد مالی و ما روزهای جمعه و شنبه تعطیلیم و نمیتونم از موبایل بنویسم اینجا از لپ تاپ استفاده میکنم البته خونه هم لپ تاپ دارم ولی مطمینم بچه ها نمیذارن و مزاحمت میکنن بنابراین تار روز یکشنبه تایپ نمیتونم و اګر سفر هم برویم دیګه تا چند روزی نمیتونم سر بزنم.

موفق و شاد کام باشید 

دلتنګ

سلام عزیزای دل،

دیروز یعنی سه شنبه از اداره خونه مامانم رفتم با ګل پسر ها شب هم تولد داداش کوچیکه بود براش کیک خریدم و یک موبایل سمسونک هم هدیه ګرفتم براش غذارو هم از بیرون ګرفتم شب خوبی بود کلی عکس انداختیم ګل پسرهای من خیلی کیک خامه ای دوست بعد از شام زیادی کیک خوردن بعدا عکسها رو واسه ۳ تا داداشهای که افغانستان نیستن (یکیش بازن و بچه هاش آمریکا هستن، دوتاش که مجرد و در آلمان زنده ګی میکنن) فرستادیم خوشحال شدن و کلی حرفیدن با وایبر بعدش خواب و سحری پا شدم یه کم خوردم بعد نماز و صبح هم همون برنامه همه روزه آماده شدن و اومدن به اداره.

من ۶ونیم ساله عروسی کردم ۲ سال باردار بودم ۴ سال شیرده بودم وقتی پسر بزرګه بدنیا اومد ۲۲ روز از روزه رو خوردم و پسر کوچیکه هم که بدنیا اومد یک ماه یعنی همش رو خوردم یعنی ۵۲ روز قرضدار شدم و یک و نیم ماه پیش که پسر کوچیکه رو کرفتم از شیر روزه کرفتن رو شروع کردم چون نه شیر ده بودم و نه باردار امروز تازه روز شانزدهم است که روزه میګیرم و دعا کنید که همش رو این زمستون انشاالله تموم کنم اګه باز هم ګند نزده باشم و بار دار نباشم برام دعا کنید که انشاالله نباشه و من یک نفس راحت بکشم یعنی یک یا چندین سال را بدون بارداری و شیر دهی بګذرانم چون هم کارمند هستم فول تایم هم خانه دار خیلی خیلی سخته.

میدونم در ایران هم زیاد بچه نمیارن یعنی همش یک یا دو تا هستش که خیلی خوبه و افغانستان باید کمتر از ۴ بچه نداشته باشی و لی بعضیا اینجا هم به ۲ یا ۳ تا قناعت میکنن و من شخصا خودم همیشه آرزوم ۲ تا بچه بود یه دختر یه پسر ولی خداو جونم به خواست من توجه نکرد و هردوتاش پسر شد خیلی دختر دوست دارم ولی الان نه چون خیلی خسته ام و اصلا اوضاع افغانستان هم مساعد نیست که هی بچه بیاریم.

خداوند صلح و آرامش را در تمام کشورهای جنګ زده برقرار بسازد منجمله در افغانستان عزیزم از شما هم دعای خیر میخواهم.

راستی عزیزای دل من از فردا احتمالا برای تقریبا ۱۰ روز مع الخیر عازم پاکستان هستم بخاطر عمل زانوی مامانم لطفا مارا دعا کنید شاید طی همی چند روز ننویسم ولی به یاد  شما عزیزان هستم و محتاج دعای خیر تان.

رستګار و شاد کام باشید دنیا به کامتان

درباره ګذشته (۱)

به نام آنکه هستی نام ازو یافت   فلک جنبش زمین آرام ازو یافت

سلام عزیزانم،

من متولد مشهد مقدس هستم یعنی داداش بزرګه فقط یه سال داشت که با مامان و بابا اومدن ایران از کابل افغانستان و من یک سال بعد اونجا بدنیا اومدم کلاس اول و دوم دبستان را اونجا خوندم شاګرد اول کلاس بودم و عاشق خانم معلم کلاس اولم یه خاطره خیلی شیرین از اون دوره دارم که تازه درسها شروع شده بود( دهه شصتیا که پیش دبستانی و این حرفها نبود ۶ سالګی مستقیم از کلاس اول دبستان شروع میکردیم حتما شما بیاد دارید) یه روز خانم معلم ګفت بنویسید بامدادان همه شلوغ کردند که خانم این کلمه خیلی سخته من خیلی زود نوشتم خانم معلم دید و منو تحسین کرد و فرداش برام یه ګردنبند کوچولو هدیه داد هیچ وقت فراموشش نمیکنم.

از بچګی عاشق ایران بودم وقتی اومدیم افغانستان تا سالها در خواب و رویا ایران و خاطراتشو میدیدم بعد من یه داداش دیګه هم بدنیا اومد تو ایران مشهد و من تازه کلاس دوم دبستان رو تموم کرده بودم که اومدیم افغانستان. همیشه اون خاطرات در ذهنم زنده اند و من حتی تا حالا وقتی اسم مسافرت میاد ایرانو انتخاب میکنم یه بار سال ۹۱ که اونوقت تنها یک پسر داشتم و دو سالیش بود اومدم ایران مشهد تهران قم بابل سر و اصفهان رفتیم و خیلی خیلی خوش ګذشت یادش بخیر کاش باز هم بیام

من کشور عزیز و جنګ زده خودم رو خیلی دوست دارم و همیشه از خداوند صلح و آرامش میخام برا کشورم ولی ایران زادګاه منه و جدا از زادګاه بودنش من عاشق فرهنګ، و زبان شیرین ایرانی هستم. راستی کارتون ای کی یو سان، پلنګ صورتی فوتبالیست ها و قصه های مجید رو خیلی قشنګ بیاد دارم.

امیدوارم پراګنده ننوشته باشم اګر هم نوشتم منو ببخشین.

باز هم براتون مینویسم و از شما عزیزان را هم میخونم.

شاد کام باشید


بیخواب

سلام عزیزانم:

دیروز یعنی دوشنبه که از اداره رفتم خونه افطار کردم البته روزه داشتم (قرضی) بعدش حمام و بعدا شوهر اومد رفتیم خونه مادر شوهر اونجا هم مهمونی بود وظیفه مقدس ظرفشویی رو من انجام دادم ساعت ۱۱ شب اومدیم لباس ریختم تو ماشین خلاصه تا خوابیدیم ۲ شب شد بعدا ساعت ۵ صبح بیدار شدم (خیلی خسته و بیخواب هستم امروز) شوهر رو بدرقه کردم که رفت هندوستان ساعت ۱۰ صبح پرواز داره انشاالله به سلامتی بره و بیاد بعد تند تند خودم و بچه ها رو آماده کردم اومدیم بسوی کسب و کار و روزی الان اداره هستم و دارهم برای شما مینویسم خیلی هم سرما خوردم

دنیا به کامتان شاد و موفق باشیدږ

درباره من

من  ازدواج کردم ۲ ګل پسر ناز دارم به مرحمت الهی پسر اولم کیومرث سال ۱۳۸۹ بدنیا اومده که الان ۵ ونیم سالش هست، پسر دومم کیارش سال ۱۳۹۲ بدنیا اومده که الان ۲ ونیم سالش هست کیومرث پیش دبستانی میره و کیارش عزیزم مهد خودم کارمند استم در یکی از اداره های بین المللی در کابل، شوهر عزیزم هم کارمند یک بانک است زنده ګی ۴ نفرمون خوب میګذره ولی خیلی خم و پیچ هارو ګذروندیم انشاالله همه خوش بخت و شاد کام باشند و ما همچنان در خدمت تان هستم با یاد داشت های بعدی