زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

مادرم


مادرم تاج سرم جان و جهانم برای تو مینویسم تو هنوز و هنوز و حتی شاید در سالهای سال دیگر در باور من هستی و زنده گی میکنی هنوز برای من هضم نشده که تو رفته باشی نه عزیزم جانم تو هستی در باورهای من هستی در خیالات من در فکر و ذهن من در من من  استی

مادرم چه بگویم تمام من پر است از قصه های تو از تو و از تو و از توء تمام من تویی و تویی تمام منٔٔٔٔ‌‌ء من در تو عجین شده ام و تو جایی جز رگ رگ و جان من نرفتی مادر ء تو در من زندانی استی و من زندانبان تو استمء مادرم من نمیدانم چه مینویسم هرچیزی که مینویسم فقط از دل وجانم میاید اینکه وزن و قافیه نداردء ندارد به درک من فقط میخواهم برای تو و درباره تو بنویسمء مادرم از چه بنویسم یکبار فقط یکبار تصویر تورادیدم ولی دقیقا بیاد ندارم که در خواب بود یا بیداری فقط اگر خواب بود خواب چند ثانیه ای بود و یک نگاه توء تو پاک و منزه بودی چادر هم داشتی و کمی آرایش محو و نامحسوس پاک پاک ولی فقط برای چند ثانیه بود مادرمء مادر جانم مادر به جان برابرم فقط شنیدم که تو رفتی تو پرواز کردی ولی من باور ندارم من دیدم مادر که تورا در یک جایی بنام قبر گذاشتند و خروار خاک را ریختند سرت دقیقا آن لحظه یک کابوس بود که من باورش ندارم من فقط یک بی باور تمامم مادرم بیا و مرا به باور برسان بیا فقط بیا و دستم را بگیر....


یا الله صبر

نظرات 1 + ارسال نظر
نبکا چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 20:53

خدا می دونه چقدر ناراحتم بیضا جان
می دونم چقدر مشتاق دیدار مادر بودی
خدا بهت صبر زیاد بده عزیزم
وگرنه داغ مادر رو کی می تونه تسلی بده
کاش اقلا نزدیکت بودم بچه ها رو میاوردم خونه مون باهاشون بازی می کردم.نهار و شامشون رو میدادم یکم راحت بودی.راحت گریه می کردی.راحت سوگواری می کردی.
افسوس که دنیا خیلی بی رحمه

ممنونم نبکای عزیزم با خواندن پیامت اشکار جاری شد کاش بودن انسانهای مثل تو نزدیکم آخ آخ که خیلی دلم آتیش گرفته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.