زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

از هر جا و هر رنگ

اگر هنوز هم کسی اینجا سر میزند سلام به عزیزانم

آخرین پست من تیر 97 بود که درباره مسافرت کیومرث عزیزم و مامان بابا به ایران نوشته بودم، خب بعد اون دیگه نمیدونم چرا من ننوشتم انگار اصلا حال و هوای نوشتن در من نبود ولی بهر صورت اتفاقات خیلی زیادی افتاد مهمترینش این بود که ما 18 جون 2019 بلاخره اومدیم کانادا  وفعلا ونکوور زنده گی میکنی یعنی بیشتر از یکونیم سال است که اینجا هستیم البته بماند که چقدر بخاطر ویزا گرفتن زحمت ها کشیدیم و چه روزهای رو من در کابل گذشتاندم ولی بهر صورت خدارو شکر اومدیم البته همسری برای بار سوم اومد کابل جشن عروسی برادرش رو هم برگزار کردیم و یک هفته بعدش اومدیم.

زنده گی اینجا بد نبود و نیست خدارر شکر من هیچ وقت تا حالا اون دلتنگی که همه ازش حرف میزنن در غربت درک نکردم نمیدونم دلیلش چیه ولی همه مخصوصا درباره من فکر میکردم چون من از قبل هم سترس داشتم میگفتن شاید خیلی برای من سخت باشه ولی من خداروشکر سختی زیاد رو حس نکردم البته شاید بخاطر این بود که من با سه تا بچه بودم و همچنان بعد دو ماه اینجا هم به کار کردن شروع کردم، خوشبختانه با تسلط کاملی که بزبان داشتم و همچنان سالها تجربه که با اداره های خارجی داشتم و به کمک تحصیلاتم تونستم حداقل یک شغل بهتر نظر به دیگران پیدا کنم و همچنان درسهایم در یکی از دانشگاههای ونکوور شروع کردم که البته درسهای تخصصی مربوط رشته درسیم است. اگر حوصله داشتم کم و بیش جریان این دوسال رو بعد مینویسم ولی بهر صورت حالا هم اداره هستم و اینجا بیشتر وقتها بارانی هست ولی من هیچ وقت دلم نمیگیره در هوای بارانی.

امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید و دنیا به کامتان عزیزانم

یا الله