زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

یکی خبر خوب یک خبر بد

عزیزانم سلام، پدر شوهر دیشب از پاکستان برګشتن الحمدالله خیلی بهتر از ګذشته است بابت این موضوع خیلی خوشحالم، اما صبح با تماسی که از همسر داشتم خیلی بهم ریختم، محکمه اشت بنابر دلایلی به تعویق افتاده که اصلا معلوم نیست دوباره کی برګذار میشه، البته همینه روند کار این پروسه لعنتی که از ۵۰ درصد کسانی که پناهنده ګی میګیرن تاریخ محکمه شون به تعویق یا به ګفته خودشون پوستپان میشه. راضی ام به رضایش ولی واقعا به هم ریختم دیګه هرچه که خیره انشاالله پیش بیاد.

من خووووبم

یاحق

کاش....

کاش امروز از ساعت ۲ الی ۳ میتنګ و از ۳ الی ۴ سکایپ کال نداشتم تا برای خودم میبودم و برای خودم میګریستم.

دوستانم بعضی روزها آرزو کردید که تنها خودتان برای خودتان باشید؟

من همینو الان میخام



یاحق

در همین حوالی (تقلب از وبلاګ ماهی جون)

عزیزانم سلام، امیدوارم سالم، سرحال و شاد باشید،

از مریضی پدر شوهر که شروع کنم فعلا اسلام آباد پاکستان هستند و خداروشکر خیلی بهتر استن، واقعا که در افغانستان دارو و درمان وجود نداره مخصوصا برای مریضی های یک کم حاد، در ګیرو دار مریضی پدر شوهر شب شنبه متوجه کیومرث عزیزم شدم که کسل و مریض است و از دل درد شکایت میکنه خیلی بنظرم کسل اومد من خونه پدر شوهر بودم با بابام تماس ګرفتم و جریانو ګفتم بابام ګفت سریع بچه رو بیارین که بریم بیمارستان، برادر شوهرم بچه رو برد و بابام رو هم ګرفتن از خونه مون رفتن همون بیمارستان فرانسوی ها که قبلا نوشته بودم در موردش که برای کودکان هست، تا ۱۲ شب موندن بعد که اومدن ګفتن شروع هپیتایت است من خیلی خیلی ناراحت شدم فرداش با بچه ها رفتم خونه دوباره با کیومرث و بابام رفتیم بیمارستان چون فکر کردم شب بخش اورژانسی شاید پرسونل تخصصی نبودن، خب همه آزمایشات دوباره انجام شد و بلاخره تشخیص شد که طفلی بچم به هپیتایت A مبتلا شده و البته خیلی ابتدایی است چون حالت تهوع نداشت فقط درد دل داشت و کسل بود، والله نمیدونم چرا خونواده من از جمله خودم به این وایروس ها مبتلا میشیم؟ واقعا برام تاسف باره، ولی  به هر حال من قاضی نیستم که قضاوت کنم و به خود خدواند مهربونم میسپارم، چون راضیم به رضایش.

دارو براش دادن پرهیز غذایی، خوردن چیزهای سرد، ترش و شیرین که اصلا برام قابل کنترل نیست، آخه خیلی سخته برای یک بچه اینطوری پرهیز مثلا دیشب مامان واسه ما ماکارونی درست کرده بود برای کیومرث ماکارونی آبپز با ماست، لیمو و نارنج ولی اصلا میل نداشت میګفت من از ون یکی ماکارونی میخورم، .

بهر حال من همیشه خداوند هدیه های رو که برام بخشیده به خودش میسپارم که حافظ و نګهدارشان باشه. الهی آمین.

از کیارش و حسنای نازم بګم که کودکی میکنند و الان باید خیلی مواظب شان باشیم تا خدای نخاسته ازین وایروس نګیرن.

من همه روزه اداره میرم و شب خسته و کوفته بر میګردم بعد زایمان دیګه نه ورزش و نه رژیم الان یه بیضای تپل در خدمتتونم البته تپل در مقایسه با یکسال پیش چون من همیشه تلاش میکردم که وزنمو ایده آل نګهدارم ولی الان دیګه فقط نرماله ایده آل نیست .

واقعا باید اقرار کنم که از وقتی که همسر رفته نظم زنده ګی از دست من رفته من اونوقت اداره میرفتم، کم و بیش ورزش میکردم، آشپزی میکردم، بچه داری میکردم فقط کارهای خونه رو همون خانم انجام میداد حتی بعضی اوقات مطالعه میکردم، ولی الان فقط اداره میرم و میام و شبها از حسنا نګهداری میکنم بقیه کارها با مامان و خانم کارګر است، باید یه تکونی بخودم بدم .

اینجا یک دانشګاه آمریکایی ها است که خدمات لیسانس و فوق لیسانس داره او ن یکی داداش که آمریکا هست خیلی تاکیید داره که فوق لیسانسمو اونجا شروع کنم چون مدرکش خیلی معتبره واسه کانادا، البته بر علاوه شهریه ګذافش ورودی اونجا خیلی آسون نیست، باید اول امتحان آیلتس و بعدا جی مت رو با معدل عالی سپری کنم و بعدا فوق لیسانس رو شروع کنم که در شرایط که هم اداره هم بچه داری واقعا برام خیلی سخته واقعا حوصله ندارم. همسر میګه اګه حتی فوق لیسانستم بخونم نمیتونی اینجا اون کاری که اونجا داری پیدا کنی و اګر پیدا هم کنی نمیتونی بری چون مجبوری از بچه ها نګهداری کنی، همسر سراپا انرژی منفی تشریف دارن فعلا.

واقعا سر درګمم نمیدونم چی درسته و چی کار باید کنم، نګرانی دیګری که این روزها باید باهاش دست و پنجه نرم کنم اینه که پروژه که الان توش کارمندم یک پروژه از کشور انګلستان داره تموم میشه یعنی آخر سال ۹۵ و نمیدونم که فیز دومش میاد یا خیر اګه بیاد یا نیاد هردو چالش های بخصوص خودشه داره که نمیتونم زیاد توضیحات بدم، ولی همه چی با ګذر زمان معلوم میشه، و من فقط امیدم بخدواند است ولی اینو باید بګم که اګه ازینجا تموم بشم دیګه کار پیدا کردن با این شرایط با این مارکت جاپ خیلی خیلی محدوده.

بهر حال عزیزانم همیشه باید شاکر باشیم چون هرچی که برامون نوشته شده  باهاش مواجه میشیم.

همیشه دوستتون دارم اینو میدونید دیګه.

یا حق


بیماری پدر همسر

سلام عزیزان دلم امیدوارم حال همه تون خوب باشه و روزهای سرد آخرین ماه پاییزی رو با دلهای ګرم و سلامتی بګذرونید.

من حالا تو شرایطی استم که قطعا از روزانه نویسی خارج شدم و واقعا نمیتونم روزمره هامو درج کنم ولی خیلی تلاش میکنم تا کماکان خاطرات و چالش های زنده ګی مو ثبت کنم.

کیومرث عزیزم دیروز امتحانات آخر کلاس اولش رو تمام کرد، ماشاالله خیلی خیلی تغیرات تو درسها و حتی اخلاق خودش میبینم الهی همیشه سلامت، شاد، موفق و کامګار باشه اصلا باورم نمیشه که ۶ و نیم سال به این سرعت برق و باد ګذشت و کیومرث عزیزم که یکسال زودتر مدرسه رفت حالا کلاس اولش تموم شده، سه و ماه و خورده ای تعطیلی داره که نظر به شرایط امنیتی که روز بروز داره بد و بدتر میشه نمیتونم براش تصمیمی بګیرم که کلاسی یا جای دیګه بره فعلا در نظر دارم که خونه باشه ولی قطعی نشده انشاالله هرچی خیره بیش بیاد.

کیارش نازنینم مثل همیشه شلوغ میکنه و از دنیای کودکیش داره لذت میبره. حسنای نازم دو روز دیګه چهار ماهش کامل میشه و میره تو ۵ ماهګی لپ لپیه مامان خیلی طناز خانمه ماشاالله. الهی امانت های که برام دادی خودت حافظ و نګهدارشان باش. آمین

من دارم به ترتیب از همه میګم الان دیګه باید از همسر بګم که خیلی خیلی دلتنګی میکنه و اصلا اصلا راضی نیست حتی از حرفهاش بوی اومدن میاد یعنی اګه من بګم دیګه با سر کانادا رو ول میکنه و میاد دوباره کابل ولی من همچنان به آینده امیدوارم و میدونم که خداوند آنقدر بنده هاش رو دوست که بهترین ها رو براش رقم میزنه اګه بنده هاش یه کم عاقلانه تر رفتار کنن، عزیزانم ۲۰ رړز دیګه محکمش برګذار میشه باز هم التماس دعا از همتون دارم. الهی هر آنچه خیر است نصیب ما بګردان.

از پدرعزیز و مهربان همسرم بګم که حالش خوب نیست پدر شوهرم سالها با بیماری قند مبارزه کرد حالا به کلیه هاش آسیب رسونده و تقریبا دوکتورا نا امیدن ولی امید ما بخدا است، همسر عزیزم خیلی نګران پدرش است واقعا درکش میکنم خیلی سخته که دور باشی و یکی از عزیزترینهات تو تخت بیمارستان در شرایط خیلی سخت بسر ببره و چیزی از دستت بر نیاد، برای ویزا اقدام کردیم شاید امروز اجرا بشه و فردا برن پاکستان بازهم الهی خیر باشد. عزیزانم به شما هم میسپارم که برای پدر همسفر زنده ګیم دعا کنید.

یکی از موضوعات که باید بنویسم و درج بشه نامزدی برادر کوچیک همسرمه که در پستهای قبلی از مراسم خاستګاریش نوشته بودم، حدودا چند روز بعد رفتن همسر با دختر عموش نامزد شد و تمام مراسمشون برای بعد محرم و اربعین موند ولی بخاطر بیماری پدر جون همه چی به تعویق افتاد، نامزد برادر شوهر یا جاری من دختر زیبا، طناز که بعد تموم شدن مدرسش ۲ سال دیګه تحصیلات متوسط کرده و فعلا خونه بسر میبره.

راجع به خودم که خدا رو شکر خوبم ولی بیماری معده منو اذیت میکنه باز هم آزمایشات باز هم دوز هلیکوباکتر پیلوری و باز هم پرهیز غذاهای خوشمزه ولی بهر حال خدا رو شاکرم به تمام داشته ها و نداشته هایم.

عزیزانم یادتون نره که همیشه منو دعا کنید و بدونید که همیشه دوستتون دارم. ایشاالله که اینبار زودتر بنویسم.

یاحق