زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

۲۴ خرداد روز مادر مبارک

مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت.

شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم.

مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد.

ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر.

تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ، از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است.

مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم

 مهربان زندگی من، مادرم و مادر مهربان همسرم که کمتر از مادر برایم نیست روزتان مبارک الهی سالهای سال بالای سر من و خانواده ام زنده و سلامت باشید.

روز مادر همچنان به تمام مادران عزیز و فداکار مبارک

سلام ماه برکت مبارک و همچنان یک سلام به هشت ماهګی ګل دخملم

عزیزای دلم سلام، روزه نمازهاتون قبول درګاه حق باشه ایشالله منو هم در دعاهایتان فراموش نکنید. فردا منو ګل دخمل تو ماه هشتم قدم میذاریم هنوز هم دو ماه پر چالش رو پیش رو داریم به امید خدا که به سلامتی و خیر سپری بشه، من روزه نمیګیرم، البته من خیلی تحقیق کردم ولی پیش خودم قناعت نکردم چون من تنها مشکل که فعلا دارم فشار پایین خون است و روند بارداری خداروشکر طبیعیه ولی همسر اصلا نمیذاره حتی حرف روزه ګرفتن رو هم بزنم یکی از دوستان ګفته بودن که اګه همسر دکتر یا متخصص باشه درست ولی در غیر اینصورت قابل قبول نیست باید بګم که ایشون نه دکتر هستن نه متخصص ولی اینکه شنیده و خونده که روزه هم برای زن باردار هم بچش ضرر داره قطعا مخالفت میکنه، من هم چون در اداره همه روزه دار استن و نمیتونم بطور نورمال تغذیه بشم واقعا ضعف و معده درد دارم وقتی فکر کردم که اګه روزه بګیرم دیګه شاید حالم بدتر بشه، ولی من در کل ناراحتی معده دارم که در سالهای ګذشته در این ماه پر برکت اصلا اذیت نمیشدم که احساس میکردم از برکت روزه است، دراین چند روز هر لحظه با خودم میګویم خوشحا بحال کسایی که روزه میګیرن مخصوصا وقت افطاری روبه همسر میګم قبول باشه چقد خوشبختی تو که روزه ګرفتی و حالا لذت میبری از لحظات افطاری، و همسر با خنده میګه هرکی بعد از ۲۲ ساعت غذا و آب بخوره لذت داره ، چون همسر سحری نمیخوره ساعت ۱۰ یا ۱۱ که میخوابه یه کم میوه و شیر میخوره و میخوابه، بهر صورت عزیزانی که روزه میګیرند ایشاالله قبول درګاه حق واقع ګردد.

روز یکشنبه ۱۶ خرداد همراه با خواهر شوهر (کوچیکه)  رفتیم یه کم خرید واسه ګل دختر کردیم البته  تنها لباس و بعضی چیزهای خورد و ریز دیګر، یک تخت خیلی قشنګ به رنګ سفید براش انتخاب کردیم که بعدا خواهر شوهر میره میخردش چون پولشو عموی ګل دخمل هدیه براش میده، سرویس خواب خیلی خیلی ناز انتخاب کردیم که پولشو عمه هاش میدن و میګیرن هدیه، کریر رو انتخاب کردیم که زن عمو هدیه میګیره، یکی دو وسیله دیګه مونده که خودم میګیرم بعدا و بعضی وسایل رو هم که قبلا ګفتم داداش ګرفته که انشاالله میفرسته، از جمله خرید های که ګفتم تقریبا خریدهای نی نی تموم شده، و تنها تا حالا جارو برقی خریدم، میز غذا هم که رفتم ولی چیزی که من میخاستم فعلا پیدا نتونستم، پرده هم که واسه هال و دهلیز ها سفارش دادم که بعد از نقاشی میان نصب میکنن، دیګه بقیه کارها که جابجا مونده انشاالله اګه پیشرفتی بود در پست های بعدی مینویسم.

راستی خیلی دیر شده که اصلا روزانه نویسی نمیتونم، اصلا نمیتونم دوباره بیام تو مود روزانه نویسی، بهر صورت ایشالا که روز بروز بهتر بشم، شما هم عزیزای دلم ایام به کامتان و همیشه شاد و سلامت باشید. خدایا شکرت به تمام داده و نداده ات شکر.

یاحق


روز کودک و سالګرد ازدواجمون با تاخیر مبارک

عزیزان دلم سلام، امیدوارم همه خوب باشید و ایام به کامتان، هوا هم روز بروز ګرم میشه و ماه مبارک رمضان هم نزدیکتر ایشالا بتونیم بخوبی از پسش بربیاییم.

روز شنبه ۸ خرداد سالګرد ازدواجمون بود، که هم من هم همسر فراموش کرده بودیم که فرداش یادمن اومد البته ما هیچ سالی سالګرد ازدواجمون رو تجلیل نمیکنیم فقط اګه مود مون یه کم خوب بهم تبریکی میدیم، ۷ سال پیش در ۸ خرداد ۱۳۸۸ بعد از یک سال و نیم نامزدی من و همسرم به عقد دایمی همدیګه در اومدیم و همون شب که جمعه شب بود مراسم ازدواج مان نیز بود، اینجا زیادتر مرسوم است که در نامزدی عقد موقت میکنیم و در شب عروسی در هوتل که یک جای مخصوص برای عقد داره البته تنها با حضور آقا دوماد و شاهد عروس خانوم و دیګر فامیل های عروس داماد که همه فقط مردها استن و عاقد عقد دایمی زوج خونده میشه و مهر هم تعیین میشه، و یک عقد نامه هم نوشته میشه توسط آقای عاقدو توسط شاهدین امضا میشه که بعد ها خودمون میتونیم اونو رسمی کنیم و در محکمه ثبت کنیم که مراسم ما هم نیز به همین رسم اجرا شد، در شب عروسی و عقد که تقریبا یک مراسم خیلی بزرګ بود من نه رقصیدم نه لبخند زدم و نه در آخر مراسم ګریه کردم، هردو در یک حالت ګنګ، مبهم و سر درګمی بودیم که خودش داستانی دارد البته که یک وقتی اګه  تونستم مینویسم، مراسم واقعا مجلل بود، من دو تا لباس خیلی خیلی زیبا پوشیدم که رسم هست اول لباس سبز که لباس سبز من هندی بود (ساری دامن) خیلی قشنګ بود و لباس دومم پیراهن عروسی که واقعا زیبا بود در بهترین آرایشګاه  شهر رفته بودم، بهترین ګروه موسیقی، فیلمبردار، عکاس و مینوی غذایی، درعروسی من چند تا همکار های من هم اومده بودن که از جمله یکیش همون انګلیسی بود (متیو رابنسن)وقتی میخاستن برن اومد اتاق عروس من اونجا بودم هنوز هم لباس سبز تنم بود ګفته بود میخام بیضا رو ببینم وقتی اومد تو من شال سبزانداختم سرم احولپرسی کرد و ګفت you look gorgeous i cant know u  چون من هیچ ګاهی هیچ ګاهی حتی یک مثقال قبل از عروسی مخصوصا تو اداره آرایش نداشتم، وقتی بعد از عروسی رفتم اداره ګفت وای بیضا چه جور عروسی بود چقد مردم بودن و چقد غذا مونده بود سر میزها از عقد خودش ګفت که فقط ۸ نفر بودن و بعد از عقد رفتن تو یه رستورانت شام خوردن و هنوز هم که هنوزه یعنی بعد ۳۰ سال اونا با همدیګه عاشقانه زنده ګی میکنن واقعا اینجور زوج و زنده ګی تو غرب کم پیدا میشه، من خیلی این انسان رو دوست دارم و بهش احترام قایلم بخاطر همین همیشه تو نوشته هام ازش مینویسم. شب عروسی منو همسر نه خوشحال بودیم و نه غمګین البته خیلی خیلی خسته بودیم چون تمام کارهای عروسی رو خودمون انجام داده بودیم و در ضمن هردو هم کارمند بودیم هم درس میخوندیم یعنی واقعا خیلی تحت فشار بودیم حالا که فکر میکنم حتی کوچکترین لذت رو ازون شب نبردیم که این همیشه مثل یک داغ تو دلم خواهد موند. بهر صورت الان ۷ سال ګذشت، ۷ سال پر چالش، رنج، درد، استرس، و شاید لحظاتی نیز عاشقانه و ناب نیز در این ۷ ساال وجود داشت که هیچ ګاهی نذاشت که منو اون از یکدیګه جدا بشیم، من اوایل این ۷ سال خیلی از جدایی حرف میزدم ولی همسر نه، ما عاشق همدیګه بودیم و هنوز هم هستیم ولی این عشق خیلی خیلی پر از چالش بوده و است ما زوجی هستیم که نه با هم زنده ګی خوب میتونیم داشته باشیم  و نه بدون هم، آیا ما مریض هستیم؟؟؟؟؟ سوالی است که بارها و بارها از خودم پرسیدم ولی جوابی نداشتم ما اصلا چالشی بدون بچه ها بخاطر جدایی نداشتیم ولی هیچ ګاهی موفق نشدیم که تصمیم جدایی بګیریم. بنظر من زنده ګی بعد از جدایی یک کابوس وحشتناک است و شوهر که اصلا فکرشو نمیکنه این است که فعلا هردو مشکلات و چالش های یکجا بودن رو به راحتی و آرامش بعد از جدایی  که اګه قراره بهش برسیم ترجیح دادیم و پیش میرویم. بهر صورت امیدوارم زنده ګی همه ما و شما ها روز بروز بهتر و شاد شود و همیشه شاد و سلامت زنده ګی کنیم.


بخش دوم این پست مربوط روز کودک است روز سه شنبه ۱۱ خرداد بود که من شبش که خونه رفتم دو تا مرغ رو خیلی خوشمزه درست کردم(تو فر) سیب زمینی هم سرخ کردم به مامانم زنګ زدم که شب اونجا میاییم کیومرث چون از مدرسه رفته بود همونجا بود به مامان ګفتم فقط سالاد درست کنه، به همسر هم زنګیدم که بیاد و بریم خونه مامان یه دوش مختصر ګفتم همسر اومد با غذا رفتیم سر راه کیک هم ګرفتیم رفتیم خونه مامان، مامان هم دوغ هم سالاد آماده کرده بود شام خوردیم چایی دم کردیم کیک رو کیارش و کیومرث عزیزم بریدن عکس ګرفتیم کیک و چای خوردیم دیګه منو همسر و کیارش اومدیم خونه کیومرث که مدرسه شون فرداش یعنی دیروز جشن داشتن بخاطر روز کودک خواهش کرد که مدرسه نمیره در عوض اون روز رو با بابام بازی میکنه استخر میره منم قبول کردم و کیومرث شب موند اونجا، صبح دیروز روز چهار شنبه من اومدم اداره از ادره ساعت ۲ ونیم رفتم خونه کیومرث که برنامه استخرش کنسل شده بود و در عوض با بابام خیلی باز کرده بودن و یه کم خرید هم کرده بودن خونه مامان بود که اونو هم ګرفتم بعد مامان هم جایی رفته بود سفره ابوالفضل که از راه اومد خونه ما، بابا رو هم ګفتم بیاد با ماشینش با بچه ها بابا و مامان (البته همسر نبود با دوستاش رفته بود)رفتیم اول بچه ها رو یه مجتمع تفریحی بردیم بعد از اینکه خوب بازی کردن رفتیم رستورانت فست فود دلخواه من و کیومرث جاتون خالی پیتزا، چکن ونګز و سالاد مخصوصو خوردیم بعد اومدیم منو رسوندن و خودشون رفتن همسر هنوز نیومده بود بچه ها خسته بودن خوابیدن من نماز خوندم مسواک زدم و خوابیدم که همسر هم اومد، البته شب خیلی خوبی هم برای من هم برای بچه هابود که به بهانه روز کودک یک روز و دو شب حال کردن.


راستی همون روز که ګفتم میریم تخت میخریم چیزی که من میخواستم پیدا نکردیم متاسفانه که تصمیم دارم روز شنبه برم نمیدونم میشه یا نه؟ یک میز غذا خوری هم میخام بخرم چون اونی که الان است خیلی دیر شده که ازش کار میګیریم و میخام یکی دیګه بګیرم، البته جارو برقی مون هم خراب شده یه بار ترمیمش کردیم ولی باز هم درست کار نمیکنه که تصمیم دارم یک جارو برقی هم بخرم دیګه نمیدونم میتونم هر سه رو یه روز بخرم یا نه؟ خیلی خیلی بی حوصله شدم که اصلا حال و هوای خرید رو ندارم و نمیتونم بګردم و به دقت خرید کنم اګه بعضی چیز ها رو برم بخرم خیلی سر سری میګیرم. البته خیلی خرید های دیګه دارم میخام پرده های هال (طبقه اول همکف رو هال درست کردیم) رو تعویض کنم البته فرشها شم و رنګ هم کنیم برای عید روزه (اینجا عید روزه و قربان رو ۴ روز میګیرند و مثل نوروز ایران است ولی بر عکس عید نوروز رو تجلیل نمیکنن) که البته این خرید یه کم دقت بیشتر میخاد چون لباس نیست که اګه خوشم نیاد نپوشم، میتونم تون هفته اول یا دوم رمضان هم انجام بدم چون من روزه نمیګیرم(بخاطر بارداریم البته امروز میخام دکتر برم و این موضوع رو باید با دکترم تایید کنم)، دیګه خرید لباسهای نی نی که اصلا جا بجا مونده البته یه سری وسایلشو داداش بزرګه که آمریکا هست ګرفته که ماه رمضون که یکی از دوستا میاد برام میفرسته انشاالله، دیګه ببیینید که من چقد کار و خرید دارم و چقد هزینه باید بپردازم ، بهر صورت خدواند رو شاکرم که حداقل برای پرداختن هزینه ها نه از همسر کمک میخام(چون هر چیزی که بخایم بخریم البته از وسایل خونه میګم همسر غر میزنه که چی کار میاد اینقد خرید بیخود میکنی) و نه خودم زیاد مجبورم که فکر کنم و ناراحت باشم، خدارو شکر ازین بابت. راستی یه چیز دیګه یادم اومد یه سری ظرف و ظروف واسه عید در نظر ګرفتم که البته در لست خریداری در شماره آخر قرار داره چون خیلی ظرف زیاد دارم ولی دیګه یه کم دلم رو زده اګه بتونم اونارو هم بخرمکه اصلا مهم نیست خریدش فقط یه خرید خیلی خیلی  به ګفته همسر بیخود است ولی چی کار کنم من که خیلی ظروف در نظر ګرفته شده رو دوست دارم که داشته باشم.

عزیزانم فکر کنم این پست برای خودش توماری شد از صبح شروع کردم در بین هر کاری هم که پیش اومده انجام دادم الان دیګه اګه تمومش نکنم باید بمونه برای هفته آینده یکشنبه چون من اصلا از موبایل پست نمیذارم. امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشین کلی لذت ببرین چون دیګه تا یک ماه  آخر هفته و بین هفته همش یه جوره بخاطر روزه، وای که عاشق روزه ګرفتن و وقت افطار هستم ولی فکر نمیکنم امسال بتونم ولی انشاالله زنده و سلامت باشم که جبران کنم. خدایا شکرت هزار بار شکرت

شاد و سلامت باشید.

یاحق

به ګفته یکی از دوستان میدونم که میدونید که دوستتون دارم ولی باز هم میګم دوستتون دارم


خرید برای فسقلی نانازم

سلام، دیدید ګفتم حالا اینجا تنها وقتی که یا خوشحالم یا ناراحت مینویسم، بهر صورت ازین به بعد تلاش میکنم همیشه بنویسم، میدونید چیه امروز میخام با همسر برم برای دخمل نانازم تخت خواب بخرم، خیلی هیجان دارم، چون تخت خواب دو تا ګل پسر ۲ طبقه و تخت خواب ماهم که نمیشه نی نی بخوابه میخایم یه تخت خواب جدا براش بخریم و تا تولدش بزارم تو اتاق خواب بچه ها و وقتی به سلامتی بدنیا اومد بیارم اتاق خواب خودم، باید حالا حالا ها با خودم باشه، راستی من طی بارداری اول و دومم مخصوصا زیادتر در بارداری دومم خیلی استرس زایمان، سلامتی خودم و بچه رو داشتم، حالا هم نیز همون استرس رو دارم وقتی برای بعضی چیزها ذوق میکنم بعدش میګم نکنه برامون اتقاقی بیبفته ولی اینبار خیلی خیلی استرس دارم بخاطر مشکلات در آزمایشهای دوران بارداری که در هند انجام دادم که همه رو براتون نوشتم، انشاالله که بحق این ماه عزیز و مبارک همه چی بخیر و سلامتی پیش بره به دعای شما عزیزانم هم محتاجم.

راستی یه کم درباره خودم بګم که من خوبم روزهای بارداری هم خوب میګذره بچه ها و همسر هم خوبن، همه چی حالت عادی ګرفته و زنده ګی مثل همیشه پیش میره، یک موضوعی است که مربوط به کار خودم است دارم براش تلاش میکنم ایشالا اګه راه افتاد براتون مینویسم، اګه بشه خیلی خیلی خوبه ولی من از خدواند خیر میخام هرچی پیش بیاد خیر باشه ایشالا.

راستی از تولد کیومرث عزیزم بنویسم که همون شب تولدش من، همسر، بچه ها، دوتا داداش همسر و خواهرش رفتیم قرغه ( یه جای تفریحی خوش آب و هوا در کابل است) شام خوردیم عکس ګرفتیم و بنابر خواست خود کیومرث که خیلی مادر بزرګ پدریشو دوست داره ګفت بریم کیک رو اونجا قطع کنیم و چون همون شب خیلی دیر شده بود و فرداش همه ګی اداره میرفت رفتیم خونه و خوابیدیم و شب جمعه رفتیم خونه مادر شوهر من غذا خودم آماده کردم و بردم(نارنج پلو، اسفناج سرخ شده، مرغ و سالاد) مامان، بابا و داداش منو هم دعوت کردیم ولی مامان نیومد چون حالش خوب نبود و ازین بابت من ناراحت شدم ولی بابا و داداش اومدن شام خوردیم و در جمع کیک کیومرث عزیزم رو قطع کردیم و عکس ګرفتیم و خوش ګذشت ولی کیومرث خیلی خواب آلود بود و اصلا رو مود نبود، زیادتر از کیومرث کیارش خوشحالی میکرد و هی میګفت کیک تولد منه شمعو فوت میکنم ، کیارش عزیزم خیلی خیلی متفاته از کیومرث همیشه و در هر حال شاد و سر زنده است خیلی شلوغ میکنه عادت غذاییشم بهتره نظر به کیومرث، کلا روحیه شاد داره و خیلی مامانی هست، به من خیلی وابسته است ولی بر عکس کیومرث اصلا روحیه شاد نداره همیشه بزور براش غذا میدیم و خیلی دوست داره یه جا بشینه و با آیپد بازی کنه ولی الان شکر خدا یه کم با درس خوندن عادت کرده و هر روزه درس میخونه و مشقاشو مینویسه البته با کمک مادر عزیزم و به من خیلی مثل کیارش وابسته نیست. خداوندا این میوه های بهشتی مانرا همیشه برایمان شاد و سلامت حفظ کن. خدایا شکرت

یا حق