زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

روزهای عید و ګذشته و با مریضی و مسافران

سلام عزیزانم امیدوارم همه تون خوب و سر حال باشید، و روزهای عید و تعطیلی رو بخیر و خوشی سپری کرده باشید. روز ۳ شنبه که مصادف بود با سی ام ماه مبارک رمضان ساعت ۷ صبح رفتیم فرودګاه من همون روز روزه هم ګرفته بودم چون به احتمال ۹۹،۹ ٪ روز آخر روزه بود در حالیکه خیلی سرما خورده بودم و سخت سرفه میکردم بهر حال رفتیم فرودګاه اصلا حالم خوب نبود ساعت ۸:۳۰ داداش و بچه هاش رسیدن مراسم احوالپرسی و ګریه کنون اجرا شد من واقعا ګریه میکردم خیلی دلم پر بود دلم یک آغوش ګرم مثل داداش بزرګ میخاست که توش ګریه کنم که کردم، بعدا مسافرین با خانواده ها و بچه های من خونه رفتن من همسرو ګفتم منو اداره برسون چون دیروزش هم نرفته بودم، همسر منو اداره برد و خودش هم اداره رفت، در اداره خیلی روز سخت رو سپری کردم ساعت ۴ اومدم خونه مامان، مامان شب خیلی مهمون داشت من هم مریضیم خیلی خیلی شدت ګرفته بود همه منو دعوا کردن که چرا روزه ګرفتم دارم خودم و نی نی ام را میکشم، بهر صورت اون روز بهر سختی که بود ګذشت و شب همسر هم اومد خونه مامان همونجا افطار کردیم در حالیکه من لحظه به لحظه مریضیم شدت میګرفت، و شب بلاخره عید رو اعلان کردن،و من امسال تنها توفیق ۱۲ روز روزه ګرفتن رو داشتم، همسر بعد افطار رفت بیرون ګفت یکی دو ساعت بعد بر میګردم و میریم خونه و خلاصه من از بس حالم بد بود یک ساعت بعد با داداش خونه رفتم و با همسر تماس ګرفتم که من اومدم اون هم مستقیم بیاد خونه من در حال خواب و مریضی و بیداری بودم که اومد، خلاصه همون شب تا صبح هرچی دارو داشتم خوردم و منو همسر تا صبح بیدار بودیم، صبح که روز عید بود و همه جا تعطیل تنها یک بیمارستان دولتی رو تونستیم باز پیدا کنیم که رفتیم اونجا که یک عالمه دارو و آمپول و سیرم برام دادن و اومدیم خونه پدر شوهر عید مبارکی، خلاصه بګم که سه روز عید رو من به مریضی خیلی سخت سپری کردم، که اصلا دارو و درمان اثر نداشت، شب چهارم عید حنا بندان برادر زن داداش بود که بچه ها رو نبردم و با همسر فقط برای دو ساعت رفتیم و برګشتیم، و من همچنان مریض، در همون حال هم بعضی مهمانها میامدند و میرفتند و من هم چند جای مهم عید دیدنی رفتم، روز شنبه چهارم شوال رفتم دکتر دوباره همون دارو ها و آمپول ها رو تجویز کرد که روز پنجم باید میرفتم اداره ولی ایمل زدم و جریان مریضی رو ګفتم و یادآور شدم که کارهامو از خونه آنلاین پیش میبرم، یکشنبه شب عروسی بود که با همون بیحالی رفتم و برګشتم کیارش رو برده بودم ولی کیومرث عزیزم هم خیلی مریض بود و سرفه میکرد و هم امتحان داشت نبردمش، روز دوشنبه با وصف اینکه خیلی خسته بودم وقتی کیومرث از مدرسه اومد با داداش بردمش بیمارستان چون خیلی دیر بود که سرفه میکرد و با وصف اینکه دوبار دکتر برده بودیم یعنی دو دوره انتی بیوتیک ګرفته بود اصلا حالش خوب نبود، بچم خیلی ضعیف شده بود بمیرم براش، بیمارستان فرانسوی ها است مخصوص کودکان اونجا آزمایش کردن عکس سینه شو ګرفتن ګفتن هیچ  جای ناراحتی نیست فقط حساسیت داره باید مواظبش باشیم، دیګه اومدیم خونه مامان در این جریان نیز کار ادره رو از خونه انجام میدادم، روز سه شنبه فکر کنم کلا خونه بودم در بیماری و مواظبت از بیمار، روز ۴ شنبه رو کلا با حالت زار خونه مامان بودیم با داداش اینا، روز ۵ شنبه داداش اینا و خانواده ها رو که ۲۵ نفری بودن چون خیلی خیلی بی حال و مریض بودم و تو خونه پذیرایی شون ممکن نبود تو رستورانت دعوت کردم، و بعدش تا شب خونه مامان بودم، شب جمعه و روز جمعه خونه پدر شوهر رفتیم، شب شنبه اومدم خونه یکم به خونه رسیدم و لباس ریختم تو ماشین روز شنبه با مامان و داداش خونه عمه مهمون بودیم که رفتم شبش هم خونه اومدیم روز یکشنبه کیومرث عزیزم مدرسه رفت یه کم بهتره منو کیارش هم اومدیم اداره خیلی خیلی مشغول بودم تو اداره، شب که خونه رفتم بدتر از همیشه شدم باز صدام افتاده اصلا در نمیاد و امروز صبح هم باز با حال زار اومدم اداره، وای خیلی خیلی ببخشید همش از مریضی ګفتم ولی واقعا نمیدونم این چه جور بیماریه که اینقد زمان ګرفته؟ امروز صدام کلا در نمیادو قراره که بعد از ظهر باز هم دکتر برم.

ګل دخملک خوبه ولی میدونم اونم خیلی بخاطر کسالت من و انتی بیوتیک های که میګیرم تحت فشار هست امیدوارم که چند وقت دیګه هم بخیر و خوبی سپری بشه و ګل دختر سالم بدنیا بیاد انشاالله. ماه انتظار شروع شده و کم کم دارم به آغوش ګرفتن عزیز دلم نزدیک میشم ایشاالله که هردو سلامت باشیم.

ببخشید که این پست همش آه و ناله و مریضی بود امیدوارم دفعه بعد که مینویسم در سلامتی کامل باشم دوست عزیز ما که بابت ننوشتنم غصه خورده بود خیلی ازشون سپاسګذاری که همیشه به یاد ماهستند، و مخصوصا بخاطر دوستان عزیزم این پست رو نوشتم اګرچه مملو از انرژی های منفی است.

امیدوارم همه تون تنتون سالم، دلتون شاد و روزهای ګرم تابستان را بخوبی و خوشی سپری کنید.

و اینم میدونید که خیلی دوستتون دارم،

و یک مطلب رو که در اول باید خاطر نشان میکردم که بابت بارداری شمیم عزیزم خیلی خیلی خوشحالم روز که خبر شدم خونه بودم و خیلی مریض و لی از خوشحالی خیلی ګریه کردم، امیدوارم به سلامتی بچه یا بچه هاشو بدنیا بیاره. الهی دل همه دوستانم شاد باشه و ایام به کامشان و همیشه راجع به همه عزیزانم خبرهای شاد بشنوم.

آمین

یا حق


عید فطر مبارک

عزیزای دل سلام، امیدوارم حال همتون خوب باشه، قرار بود امروز ۳ شنبه عید باشه ولی اعلان کردن که ۳ شنبه نیست چون حلال ماه دیده نشده و ۴ شنبه فردا اعلان کردن چون خداجونم خیلی ما بنده هاشو دوست داره یک شب زیادتر مهمونش شدیم  و پیشا پیش عید رو براتون تبریک میګم و روزهای خوش براتون آرزو میکنم،و خدارو شکر که امروز من هم روزه ګرفتم با امروز شد ۱۲ روز یعنی در تمام ماه ۱۲ روزو اګه امروز بخیر تموم کنم روزه ګرفتم چون امروز خیلی مریضم شدید سرما خوردم و دخملک هم است که نګرانش استم انشاالله که ضرر نکرده روزه ها براش و سالم و صالح بدنیا بیاد، صبح زود پا شدم رفتیم فرودګاه داداش با خانوادش اومدن خدا رو شکر به سلامتی کلی ګریه و خوشحالی کردیم نزدیکهای ساعت ۹ مسافرین با خانواده ها و بچه های عزیز دل من خونه رفتن منو همسری هم اومدیم اول منو رسوند اداره چون دیروز هم نیومده بودم و خودش هم رفت اداره، قراره بعد اداره برم خونه مامان و یک دل سیر عزیزانم رو ببینم و دختر کوچولوی خوردنی رو بخورم واقعا خوردنیه،

فردا انشاالله اګه عید باشه کار خاصی برام نمونده همه کارامو انجام دادم حتی لباسها رو هم اوتو زدم، همه جا برق میزنه واقعا خوشحالم وقتی همه جا تمیز و منظم باشه من خیلی خوشحالم، واقعا تمیز کردن خونه من هم خیلی خیلی وقت و انرژی میخاد چون ۴ طبقه است و تنها یک طبقه کوچیک رو مستاجر است و بقیه اش با خودم است که تمیز نګهداشتنش واقعا تنها کار من نیست و اګه خانم عزیز کارګر نباشه دیګه من بیچاره میشم که الان هم شدم از بس کار کردم، تازه بدون تمیزی، نقاشی و خریدهایی که داشتم دیروز هال مهمونها رو هم درست کردم آجیل، میوه و ظروف رو آماده کردمم و کیک تو یخچال هست که در روز عید بچینم ، همسر بر علاوه که ازین کارها تقدیر نمیکنه خیلی خیلی انتقاد هم میکنه میګه تو مرض داری و به ناحق خودتو درګیر این کارها کردی ولی من باوصف هر مشکلات که در زنده ګی دارم عاشق خونه زنده ګی منظم تمیز و بچه های تمیز هستم که یکی از انتقادات همسر اینه که چرا هر روز بچه ها رو حمام میکنی، در این چندروز من، کیومرث و کیارش هرسه سرما خوردیم که تقصیرشو میندازه ګردن من که از بس کار میکنی تو خونه و حمام میکنین هم خودتو هم بچه ها رو مریض کردی نمیدونم که عایاااا واقعا تقصیر منه؟؟؟؟؟

بهر صورت من نمیتونم از تمیزی بګذرم و یا شاید به ګفته همسر مرض دارم ولی من فکر میکنم خیلی طبیعیه .

روابط منو همسر باز هم خوب نیست کم و بیش میدونم که چرا ولی حوصله شو واقعا ندارم، نه دعوایی شده نه حرفی ولی من خوب میشناسم همسرمو که چقدر خوب میدونه که منو چطوری ناراحت کنه، بهر صورت برای من عادی شده شب هم ګفتمش من همه چیزو بخدا میسپارم، وکلی رفتم تو اتاق دیګه ګریه کردم و بعدش اومدم تموم کارهای مونده رو انجام دادم و خوابیدم و باز سحری بیدار شدم و صبح زود هم فرودګاه الان یک عدد بیضای خسته سرما خورده، ناراحت و از طرفی خوش در خدمتتون هست، فردا و پس فردا تعطیلی هست جمعه و شنبه هم که به ګفته فرنګی ها weekend هست جمعه شب حنا بندون هست یک شنبه شب هم مراسم عروسی، امیدوارم این روزهای عید مهمونداری جشن بخوبی بګذره چو ن اصلا هیچ کدومشون بر وفق مراد همسر نیست مخصوصا که پای خانواده من درمیان هسسستتتت.یکی از دوستای عزیز وبلاګی راجع به پست قبلی من تو وبلاګشون لطف کردن و پست ګذاشتن، خیلی خیلی زیبا و واقعا بجا بودازشون خیلی خاص سپاسګذاری میکنم،

دوست ګل دیګمون در انستا راجع به ازدواج نظر خواسته بود که آیا پشیمان نیستیم و چقد راضی استیم و آیا تنها بخاطر نیاز مالی، یا اګه به ګذشته برګردیم چه میکنیم؟ که جواب من این بود که با وجود تمام چالش ها و نکته مهم اینکه اصلا نیاز مالی نداشتم و هنوز هم ندارم ولی زنده ګیمو و بچه ها مو دوست دارم و همیشه از خداوند برای خودم تحمل و برای رابطمون تفاهم و محبت بیشتر میخام.

عزیزای دلم شاد باشید و ایام به کامتان

یا حق

َعاشقتونم

۱۴ تیر روز زمینی شدن دومین بهانه و ثمره زنده ګیم

با آمدن تو بهترین و زیبا ترین لحظات وارد کلبه من شد

تو را از خدایی خواستم که به رحمت بی کرانش ایمان دارم پس برایم بمان

و بدان که تا بی نهایت عاشقانه دوستت دارم

تولدت مبارک کیارش عزیزتر از جانم،

کیارش عزیزم ۱۴ خرداد یعنی دیروز ۳ بهار از زنده ګی ت ګذشت یعنی ۳ سال است که شب و روز من با تو سپری شده، تو ای فرشته زمینی من، چقدر بی بهانه دوستت دارم و چقدر عاشق با تو بودن هستم تو ای دومین بهانه بودن من، تو ای کودک معصوم و محروم من،معصوم میګویم چون کودکی و محروم میګویم چون مادرت تنها تکیه ګاهت در این سالهای زنده ګیت خیلی خیلی کم حوصله و انرژی است، عزیزکم میدانی که من کوچکترین حق را حتی در مقابل تو ادا نکردم لحظاتی را در زنده ګی با تو بازی نکردم و حتی ګاهی اګر تو شیطنت کودکانه کردی با بی رحمی تمام سرت داد کشیدم یا حتی سیلی به روی مثل ګل یاست زدم، فرشته معصوم زنده ګی من مادرت خیلی بی حوصله است به دلایل زیادی در زنده ګی خیلی زخمهای روحی دارد امیدوارم روزی زنده باشم و تمام دردهایم را برایت بګویم و تو مرا درک کنی و مرا ببخشی، عزیزم اینها همه یکطرف و طرف دیګر این است که من خیلی دوستت دارم و تا بینهایت عاشقتم، تو خیلی شیرین زبون هستی، وقتی میبینی من ناراحتم میای منو میبوسی و میګویی ممی خنده کن(مامان لبخند بزن) یا وقتهای که سرت داد میکشم ګریه میکنی و میګویی تو منو دوست نداری و تا وقتیکه من اقرار نکنم که دوستت دارم آرام نمیګیری، آه که چقد و تا کدام بی نهایت تو معصومی و من خسته و افسرده؟ ولی اینها هیچ کدام بهانه یی نیستند که منو تو از هم نباشیم که منو تو عاشقانه همدیګه رو دوست نداشته باشیم اتفاقا تو بیشتر از کیومرث منو دوست داری و بیشتر ازون وقتهات با من سپری میشه هردویمان به این با هم بودن ها عادت کردیم و لحظه نمیتوانیم بدون هم باشیم خلاصه بګویم که من و تو عاشق و معشوقیم و یک عشق ناب در قلب هایمان جاری است میدونی عزیزم عشق من در قلب تو بدون بهانه است تو تنها خود مرا میخواهی و لبخند و توجه مرا آخخخخ که این نابترین عشق است برای من و من چقدر محتاج چنین عشق های ناب از جانب بعضی های دیګر استم ولی اصلا تجربه نکردم بدون بودن با تو، تو عزیزکم با وجود این همه چالش روحیه شاد داری خدا رو شکر پر جنب و جوش استی و خیلی خیلی بازی کردن و قصه شنیدن رو دوست داری تفریح رفتن، ولی کاش ای کاش مامانت یه کم با انرژی میبود تا با تو کودکی میکرد و تو لذت میبردی، تو کودک زیبا و زرنګی استی ماشاالله رنګ پوستت سفید و موهات خرمایی، مژه هات بلند و لب ها و لپ هات مثل ګل میمونه، تو واقعا قشنګی عزیزم نه اینکه پسرم هستی ولی خداوند مهربانم زرنګی، زیبایی و سلامتی رو به تو عطا کرده الهی همیشه سلامت باشی و در آینده یک فرد مفید و صالح برای خانوادت و اجتماع باشی و مثل کیومرث برات آرزو میکنم که همیشه به آرزوهای مشروعت برسی و من زنده باشم و تمام موفقیت هایت رو ببینم. دوستت دارم عزیز تر از جانم.


سطری چند از خاطرات بدنیا آمدن کیارش عزیزم،

شب ۱۴ تیر سال ۱۳۹۲ شب جمعه در حالیکه تقریبا ۴۱ هفته از بارداری من  میګذشت و هنوز هم در انتظار بودم، کیومرث عزیزم با سزارین بدنیا آومد و من به دکترم پیشنهاد دادم که زایمانم دومم رو تاریخشو تعیین کنه که سزارین بشم ولی دکترم منو به انتظار ګذاشت که شاید طبیعی بدنیا بیاد البته شاید ولی مطمین نبود، به همین خاطر من در انتظار بودم که در شب ۱۴ تیر ساعت ۱۱ شب خیلی خیلی کم احساس درد و بعضی علایم کردم که با همسر در میان ګذاشتم و چون اون وقت با خانوادش بودیم همسر رفت و به مادرش ګفت و قرار شد بریم بیمارستان همون بیمارستانی که کیومرث بدنیا آومد چون دکترم هم همونجا بود با دکتر تماس ګرفتیم خودش بیمارستان نبود ولی به یک دکتر دیګه سفارش منو کرد اون دکتر که علایم رو دید سنو کرد و دیګر آزمایشات و جواب این بود که مایع آمنیو خیلی خیلی کم شده در حالیکه یک فیصد هم امکان زایمان طبیعی وجود نداره و حتی همون درد های کم هم دیګه وجود نداشت، با دکتر تماس ګرفتیم قرار شد حالا که ۲ شب بود برم خونه و فرداش برګردم واسه عمل، شب رو تا صبح باید مایعات مینوشیدم من کم و بیش آب میوه و آب نوشیدم صبح زود دوش ګرفتم نماز خوندم و با ساک رفتیم بیمارستان تا مراحل اولیه طی شد ساعت ۱۲ شد و من در اتاق عمل بودم و کیارش عزیزم بدنیا اومد همینکه بدنیا اومدخیلی شدید ګریه میکرد من داشتم میدیدمیش که تمیزش میکردن و بردنش اتاق نوزادان فقط راحت شدم چون ګریه میکرد و دکتر ګفت شکر خدا سالمه، بعدا تا عمل تموم شد من به ریکوری منتقل شدم و دردهای سر سام آور شروع شد، ولی ا ین درد باعث نشد که از یاد عزیزکم غافل بمانم هر لحظه میګفتم بچم رو بیارین، کسی رو اجازه نمیدادن بیان به دیدنم میګفتن وقتی تو بخش منتقل شد بیایین، ولی مامان زن داداش که اونوقت اینجا بودن و خواهر شوهر یه سر اومدن و رفتن و من از درد خیلی خسته و کم انرژی شده بودم، ساعت ۱۲ شب خواهر شوهر و پرستار اومدن و منو بردن بخش خدا رو شکر بچه رو هم آوردن و من تازه تونستم یک کم آب بنوشم، بچه یک سره ګریه میکرد و من اصلا شیر نداشتم، کیارش از همون شب اول خیلی متفاوت بود خیلی ګریه میکرد واسه شیر شیر شیشه هم نمیخورد خلاصه دو شب بیمارستان بودم و به اصرار خودم اومدم خونه خدا رو شکر هم خودم خوب بودم هم بچه مشکلی نبود ولی خداییش خیلی بهتر از سزارین کیومرث بود یعنی زیاد درد نداشتم و زودتر سر پا شدم ولی بعد زایمان تا ۲ سال افسرده ګی شدید داشتم که الان خدا رو شکر بهترم. خدایا واسه تمام نعماتت شکر ګذارم و باز هم و مکررا از تو صبر و توانایی میخواهم. خدایا عاشقتم نوکرتم حواست به من باشه میدونم ګنه کارم و لی اینو خوبتر میدونم که تو خیلی خیلی مهربونتری ای مهربانترین مهربانان

عزیزانم این پست خیلی طولانی شد ببخشین دوستتون دارم و عاشقتونم، و محتاج دعاهاتونم

یا حق


حال این روزهای من و آمد آمد عید

دوستان خوب و عزیزم سلام، چه میکنید با این هوای ګرم و ماه مبارک؟ ایشاالله که طاعات و عبادات تات قبول درګاه حق باشد، ماه مبارک هم رو به اختتام است در دهه آخر بسر میبریم تا امروز توفیق داشتم که فقط ۹ روز رو روزه بګیرم و ایشاالله اګر خواست خداوند باشد تصمیم دارم که دو یا سه روز دیګر هم بګیرم تا آخر ماه.

فکر کنم ۱۵ یا ۱۶ روز است که ننوشتم از روزانه نویسی که کلا تموم شدم نمیدونم  چرا واقعا دست و بالم به روزانه نویسی نمیره چون این روزها همیشه خسته، دلګیر و عصبی هستم روز بروز این خستګی زیاد و زیادتر میشه در روزهای سخت آخر ماه هشتم بسر میبرم و هفته سی و چهارم رو شروع کردم، اشتها کم و بیش دارم ولی غذا خورده نمیتونم با خوردن خیلی غذای کم احساس خیلی بدی بهم دست میده فکر میکنم تمام سفره رو من خوردم و بخاطر اینکه به اندازه کافی غذا خورده نمیتونم خیلی احساس ضعف و بی حالی دارم، پاهام خیلی کم ورم داره ولی صورت و دستام نه ولی دستام خیلی خیلی داغه که همیشه تلاش دارم یه جاهای سرد تماس داشته باشه دستام، حوصله بچه ها و همسر رو ندارم ولی از نهایت خیلی خیلی مجبوری باهاشون کنار میام و تلاش میکنم که جو خونه رو بدون دعوا و تنش نګهدارم چون اصلا حوصله ندارم، اګرچه خیلی خیلی دلم از بابت کارهای همسر پر است خیلی ګلایه ها ازش دارم چون اصلا درین شرایط نه از لحاظ روحی و روانی و نه امور خونه منو حمایت نمیکنه نه تنها حالا که بچه سوم رو باردارم بلکه در بچه اول و دوم نیز ازین کارا نکرده، بعضی وقتها که میخام راجع به این چیزها بنویسم فکر میکنم یک تصویر نه چندان خوب از من بجا خواهد ګذاشت ولی همش دردهای دل من است که هرروز که میګذره روی هم تلنبار میشه و منو روز بروز داغون تر میکنه، اینها همش دردهاو ګله های است که از همسر دارم و مثل خوره در تمام تاروپودم ریشه زده است که اګر ګاهی برایش ګفتم اصلا حال حتی ګوش کردنش را نداشته و خیلی ساده ازش ګذشته  و روبه من فقط ګفته که چقد دنبال حرفهای خورد و ریزه هستم که چالشی بوجود بیاورم، من هم حالا وقتی که خیلی خیلی ناراحت میشوم چند قطره اشک در خفا میریزم و بس  و اصلا بروی مبارکم نمیاورم. ګلایه من تنها از همسر نیست از یک اجتماع و جامعه است از خانواده ها و فرهنګ ها که چرا چنین ایده ها را در خود جا داده اند من تنها زنی نیستم که این همه بدبختی دارم ۹۹٪ جامعه ازین دردها و زخم ها رنج میبرند، ولی درد من خیلی زیادتر است وقتی که یک زن شاغل است و از صبح تا شب زحمت میکشد و تمام زنده ګی خودش و همسرش ثمره زحمتش است، و تمام زنده ګی و سرمایه زنده ګی شان ثمره رنجها و زحمتهای او است آنوقت مرد چرا احساس حقارت نمیکند که از دست مزدهای زنش تمام امکانات زنده ګی را فراهم کرده؟ ولی درست وقتی که زنش خانه میاید مرد رګ غیرتش باد میکند و ادای مردی در میاورد و نه تنها دست به سیاه و سفید نمیزند بلکه حتی تلاش نمیکند که یک جمله برای مرحم ماندن به دردها و زخمهای زنش بګوید، یا او را در پرچالش ترین دوران زنیتش که همانا بارداری و بچه داری است حمایت کند و به او احساس این را بدهد که او تنها نیست با این همه زحمت، تلاش، رنج و درد، که کسی است که مثل کوه پشتش ایستاده که کسی است که وقتی خیلی خیلی خسته میشود و دیګر اصلا حوصله هیچ کس و حتی خودش رو ندارد برایش بګوید عزیزم غصه نخور راحت باش اینها رو باهم یکجا میګذرانیم و روزی میاید که این خستګی ها از تنت با دیدن عزیزکمان بیرون میاید، ولی بجای این حرفها میګوید کاش بچه مون دختر نباشه پسر باشه دختر میخایم چی کار؟ یا بګه در این وقت اصلا اومدن بچه سوم که همانا دخترک است مهم نبود، آه که چقد این ګلایه ها و دردها زیاد اند مثل دریای بیکران که ګاهی تنها میتوانم قطره ای را در اینجا یاد داشت کنم کاش یه روزی بتونم تمام این دردها را یکایک اینجا بنویسم کاش.....

آمد آمد عید نزدیک است در افغانستان برعکس ایران که نوروز رو خیلی بزرګ تجلیل میکنند عید قربان و رمضان رو تجلیل میکنند همه ګی مشغول خونه تکونی و خرید عید استن من هم هفته قبل دو روز مرخصی ګرفتم دو روز هم تعطیلی (جمعه و شنبه) خانم کارګر هم اومد واقعا خیلی خیلی از خودم کار کشیدم ولی هنوز هم کارهام تموم نشده ایشاالله که تا عید تموم بشن به جزییات نمیتونم بنویسم که چی کارها انجام چون خیلی خیلی طولانی میشه، خرید هامم کمو بیش تموم کردم ولی هنوز هم یه کم خرید دارم راستش خریدهای من تنها واسه عید نبود واسه آومدن نی نی و هچنان داداش بزرګه که آمریکا زنده ګی میکنه داره با زنو بچش میاد کابل به سلامتی روز عید میرسن بخیر و سلامتی عروسی داداش خانمش هست که عروس خانم هم از آمریکا میان، من یه سری خرید ها نیز واسه زن داداش و بچه هاش داشتم که تقریبا تموم شدن ۲۰ روزی هستن و دوباره بر میګردن همه ګی مو ن خیلی خوشحالیم ایشاالله به سلامتی بیان و برګردن. هفته آینده چند روزی مرخصی داریم بخاطر عید و من شاید چند روز هم خودم مرخصی بګیرم بخاطر اومدن داداش و مراسم عروسی و حنابندون. راستی رفتم یکی دوتا لباس ګرفتم واسه عروسی ولی تو این شرایط انتخاب لباس هم سخته چون باید یه چیز درست و راحت پیدا میکردم و درضمن باید شیک هم میبود که حالا پیدا کردنش از برکت واردات ترکی سخت نیست، حوصله ندارم اګرنه عکسشونو میذاشتم .

بهر صورت ګفتنی خیلی زیاد دارم ولی خیلی طولانی میشه باز هم بزودی و قبل از عید مینویسم انشاالله.

مجددا طاعات  عبادات تون قبول، شادکام باشید

یا حق

میدونم که میدونید که دوستتون دارم و عاشقتونم