زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

خاسګاری

عزیزانم سلام روزتون بخیر،

از چهار شنبه شروع کنم که از اداره که خونه رفتم کمی جمع وجور کردم مرغ بار ګذاشتم برنج صبح خیس کرده بودم قیمه مرغ و لپه درست کردم برنج هم دم دادم سالاد درست کردم غذا زیاد درست کردم میخاستم واسه مامان اینا بفرستم چون مامان که هنوزهم کاملا  خوب نشده و بابا و داداشی مجبورن دستپخت همون خانمی که کار خونه رو میکنه بخورن، شوهر اومد عجله داشت که شام بخوره میخاست جایی بره که چند دقیقه بعد کنسل شد شام خودمونو خوردیم واسه مامان اینا جدا کردم تا داداش بیاد ببره ما که شام مون تموم شد داداش اومد و غذاشونو برد منم جمعو جور کردم نماز خواندم چای خوردیم و میوه و خواب. روز پنجشنبه باز برنامه همه روزه بعد از ظهر شوهر اومد اداره ما با بچه ها رفتیم خرید کمی خرید البته تنها برای خودم، بچه ها بیف برګر خوردن و شب رفتیم خونه مادر شوهر اونجا پیش از شام رفتیم خونه عموی شوهر خاستګاری واسه برادر شوهر( ۲ تا دختر عموی شوهر که خواهر ها استن ۲۰ سال پیش که خیلی کوچیک بودن نشونه شوهر و داداشش میشن توسط عموی شوهر، شوهری از همون بچګی مخالف بوده که من نمیخام دختر عمو مو تا اینکه با من آشنا شد و ازدواج کردیم وقتی نامزد کردیم من ازین موضوع خبر شدم که برام مهم نبود چون شوهر منو خیلی دوست داشت میدونستم که اصلا علاقه به طرف نداشته و نداره، ولی برادر شوهر خواهر کوچیکه رو میخاد و خانواده هم همګی خوشحال استن برای این وصلت ولی خانواده عمو که سر قضیه شوهر دلګیرن تقریبا به این وصلت راضی نیستن، راستی یه چیز دیګه هم اضافه کنم که مردم افغانستان هنوز هم سنتی استن که اګه دختر عمو خودش هم به این وصلت راضی باشه میخاد تصمیم رو خانوادش بګیره که ما نمیدونیم که راضی هست یا نه؟)

خلاصه خاسګاری رفتیم بیخبر که بدون عمو هیچ کدومشون نبودن و کمی با عمو حرفیدیم و از حرف زدن با عمو فهمیدیم که خیلی ناراحت است ولی ما ګفتیم که فردا شب میایم که همه باشن و حرف بزنیم. اومدیم دوباره خونه مادر شوهر شام خونه برادر بزرګه شوهر(قبلا ګفتم که تو یه خونه با مادر شوهر هستن) بودیم شام خوردیم من ظرفها روشستم خواهر کوچیکه شوهر هم اونجا بود حرفیدیم و چای خوردیم و میوه خوردیم همونجا خوابیدیم صبح ساعت ۹ بدون صبحانه با شوهر رفتیم خونه مامان بچه ها رو ګذاشتیم خونه مادر شوهر مامان و دیدیم صبحانه خوردیم و اومدیم خونه مامان رو هم ګفتم که نهار براتون میفرستم خونه خیلی کار  داشتم ګردګیری کردم نهار پختم (برنج و قیمه) جارو کشیدم لباس ریختم تو ماشین شوهر هم کم و بیش کمک کرد نهار رو فرستادم شوهر هم رفت که ماشینشو بشوره من هم به بقیه کارها رسیدم حمام کردم کمی به خودم رسیدم شوهر اومد شب شده بود نماز خوندم دوباره رفتیم خونه مادر شوهر ازونجا با برادر بزرګه شوهر، جاری، مادر شوهر خواهر شوهر رفتیم باز خاسګاری من باید بحث رو شروع میکرد(بنابردلایلی من و شوهر تقریبا همه کاره خانواده شوهر استیم که بعدا شرح میدم یعنی خیلی خیلی همه به من احترام دارن) بحث و شروع کردم اونا بهونه آوردن که دختر خانم آماده ګی نداره شما میتونین بعد ۶ ماه یا یک سال بعد بیایین خوب کمی حرف زدیم و اومدیم همه ګی تقریبا دمغ بودیم شام خوردیم چای خوردیم من خیلی خسته بودم باز هم همونجا خوابیدیم صبح شنبه شوهر صبحانه خورد و رفت سر کار اونا تعطیل نیستن شنبه ها من و بچه ها بودیم بعدا با همه صبحانه خوردیم و ساعت ۱۱ با داداش کوچیکه شوهر و کیارش اومدم خونه مامان اونجا کمی جمع و جور کردم غذا پختم براشون کمی هم مهمونداری کردم عصر با داداش اومدم خونه لباس ریختم تو لباسشویی برنج خیس کردم واسه شب، لاندی (در آخرهای پاییز اینجا ګوسفند رو میکشن ولی پوست نمیکنن موهاشو میکنن پاک و صاف میکنن بعد ګوشت ګوسفند همرا با دنبه ګوسفند میبرن زیاد خورد خورد نمیکنن بعد نمک میزنن و قسمت وسطی ګوشت رو سوراخ میکنن و همه رو در طناب داخل میکنن و یه جای خشک که نم و آب نرسه آویزون میکنن تا ګوشت خشک بشه به این ګوشت لاندی میګن پیش از پختن با آب جوش خیس و شسته میشه و با زود پز پخته میشه یعنی تنها باید آب پز بشه و وقتی  برنج صاف میشه و وقتی برنج رو دم میزاریم از آبی که لاندی توش پخته میشه میریزیم تو برنجه و ګوشت روهم رو برنج میزاریم و دم داده میشه و این غذای خیلی خیلی خوشمزه با سبزی و ترشی خورده میشه) رو خیس کردم چون اسفناج رو شستن و سبزی پختن کمی وقت ګیر است سیب زمینی هم پختم برنج هم دم کردم شب شوهر اومد اون خیلی این غذا رو دوست داره غذا خوردیم چای خوردیم و میوه و خوابیدیم صبح هم باز برنامه همه روزه الان هم اداره هستم از صبح تا حالا خیلی سرم شلوغ بود الان براتون کمی نوشتم.

امیدوارم خوشحال و سر فراز باشید

یا حق


نظرات 2 + ارسال نظر
سمیه شنبه 26 دی 1394 ساعت 13:32

عجب
شما هم رسماى ما ایرانیهارو دارین ، البته دیگه تو ایران این رسوم کم رنگ شده ،
دیگه تقریبا دختر وپسر خودشون تصمیم میگیرن که با کى ازدواج کنن،
ان شاالله جواب مثبت میگیرید و خبر خوش به ما میدین

بله عزیزم اینجا هم تقربیا بعضی ها پسر و دختر تصمیم میګیرن ولی هنوز هم خیلی ها با همون رسوم زنده ګی میکنن. هرچی خیر شون باشه عزیزم ولی متاسفانه اونا به ما جواب رد دادن.

نیسا یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 15:24 http://nisa.blogsky.com/

ان شاالله هر چی که خیره همون بشه. ضمنا چه غذاهای خوشمزه ای دارید. نوش جونتون

ممنون عزیزدلم ای کاش میشد با همون غذا ها از شما پذیرایی کرد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.