زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

بارداری، چاقی و لاغری

عزیزانم سلام،

یکشنبه که از اداره تعطیل شدم رفتیم پیش دکتر البته دکتر متخصص زنان، راستی این موضوع رو باید قبلا میګفتم ولی خوب واقعا حاشو نداشتم شرمندتون موضوع اینه که من باردارم و این موضوع رو پیش از رفتن به سفر پاکستان فهمیدم حال روزمو نمیتونم شرح بدم خیلی حالم بد شد ولی بهر حال قسمت بوده و خدارو شکر میکنم امیدوارم سالم و صالح باشه ایشالا، رفتم دکتر البته با کیارش و کیومرث چون از ادراه رفته بودم دکتر آزمایش خون داد آزمایش شد و جوابشو ګرفتم سری قبل که دکتر رفته بود ګفته بود یک ماه بعد بیام ولی من چون اصلا احساس خوب نداشتم پیش از یکماه رفتم که متاسفانه خونم خیلی کم مکروبی بود و دکتر یک سری دوا و ویتامین داد تا کارامون تموم شد شب شد همسر خبر داشت که دکتر رفتم ولی نیومد ګفت جایی کار داره خیلی ناراحت شدم حتی وقت اومدن هم ګفت بیام دنبالت یا با تاکسی میای من هم چون خیلی ناراحت بودم ګفتم نه خودم میام آخه جدای اینکه همسر باید تو این روزها پهلوی آدم باشه با دو بچه دکتر رفتن آزمایش و... تنهایی خیلی سخته. بهرصورت خیلی خسته بودم و ناراحت اومدم خونه غذا از شب قبل مونده بود دیګه اصلا تصمیم غذا درست کردن نداشتم که همسر زنګ زد که غذا آماده نکن از بیرون میګیرم ګفتم خوبه و با خودم ګفتم حالا قرار بود من درست کنم برات با این اوضاع روحی. جمع جور کردم نماز خوندم یکم دراز کشیدم همسر اومد پیتزا اورده بود غذا خوردیم سر غذا خوردن همسر پرسید چرا تو فکری ګفتم نیستم اصلا حوصله نداشتم که ګله کنم و بحث کنیم چای هم خوردیم جمع و جور و لالا.

روز دوشنبه طبق معمول اداره اومدم بعد اداره رفتیم خونه بابا ګفته بود واسه شام میام چون دلش واسه بچه ها تنګ شده من هم برنج خیس کردم مرغ و هویج و سیب زمینی واسه قیمه ګذاشتم برنج و دم کردم نماز خوندم سالاد درست کردم ماست و ترشی هم آماده کردم همسر اومد برای بابا زنګ زدم که کجاس که ګفت من امشب خیلی خسته ام نمیام فرداشب میام خیلی ناراحت شدم شام آوردم بعد شام چای و میوه و خواب. سه شنبه بازهم اداره وقتی عصر خونه رفتم بابا زنګ زد که میام امشب من هم کلی غذا داشتم حوصله هم نداشتم به شوهر زنګیدم که مرغ بریان بیاره تا با همون شام دیشب بخوریم یه کم سیب زمینی هم سرخ کردم همسر اومد سالاد درست کردم غذای دیشبو ګرم کردم چای آماده کردم ترشی و ماست کشیدم بابا و داداش اومدن شام خوردیم من جمع کردم و ظرف شستم چای خوردیم بابا اینا رفتن و ما لالا. چهار شنبه باز اداره از اداره که خونه رفتم بچه ها املت خوردن من هم واسه شام قیمه بامیه و سیب زمینی ګذاشتم شوهر اومد خونه مامانش رفته بود باز هم مامانش بولانی (غذای افغانی که قبلا در موردش ګفتم) فرستاده بود من یه کم خوردم بچه ها هم سیر بودن کمی خوردن واسه شوهر هم از غذای خودمون اوردم کمی خورد و جمع و جور و خواب. صبح هم طبق معمول اومدیم اداره ( من صبحها صبحونه شوهر رو آماده میکنم و میام بچه ها تو مهد صبحانه میخورن من تو اداره نهار هم تو اداره و بچه تو مهد تنها شام باهم هستیم).

یکم از بارداریم براتون بګم که تازه ماه سوم رو شروع کردم من مشکل خاصی به لطف خدواند تو بارداری ندارم ویار هم ندارم فقط تا سه ماه صبح زود وقت مسواک زدن کمی حالم بد میشه دیګه همه چی نورماله در بارداری اولم تازه که باردار شده بودم ۶۰ کیلو بودم تازمان زایمان شدم ۷۵ کیلو  که خیلی ناراحت کننده بود برام بعد زایمان (من عمل میشم) ۷۰ شدم و حتی منتظر هم نموندم سریع رژیم رو شروع کردم ولی ورزش نمیتونستم بخاطر عمل خلاصه تا ۳ ماه ۱۷ کیلو وزن کم کردم و شدم ۵۳یک سال همینطوری ادامه داشت ولی خیلی خیلی احتیاط میکردم که مبادا باز چاق بشم یک سال بعد باز هم رژیم و ورزش و اومدم تا ۴۵ دیګه خیلی خیلی لاغر شده بودم همون وقت بود سال ۹۱ که اومدم ایران اونجا ۲ کیلو اضافه کردم و بعد که اومدم باز هم باردار شدم ۴۷ بودم تا زایمان شدم ۵۹ بعد عمل و زایمان ۵۳ شدم و بعدا همونجوری کنترل داشتم شیر ده هم بودم شدم ۴۶ که همه میګفتن باز خیلی لاغر شدم که بعد دوسالګی بچه شدم ۵۰ که باردار شدم و الان یه بیضای ۵۲ کیلویی خدمت شما هست خیلی احساس چاقی میکنم وقتی غذا میخورم عذاب وجدان میګیرم. اګرچه به ګفته دیګران خیلی لاغرم قد من ۱۵۶ هست ولی من واقعا میدونم مریضم چون حتی اګه یک سانت هم چاق شم خیلی خیلی ناراحت میشم همیشه خیلی کنترل میکنم حتی یه زمانی کالری ها رو حساب میګردم الان هم دیګه تصمیم دارم که وقتی ماه سوم تموم بشه کم کم ورزش رو شروع کنم چون واقعا نمیخام بعد زایمان با اون همه سترس و ګرفتاری سترس وزن زیاد رو هم داشته باشم.

یک سترس دیګه درباره بچه هست که اینجا آزمایش خون سنوګرافی و دیګه آزمایشات نورمال بارداری انجام میشه ولی تست غربالګری نیست من خیلی سترس دارم ایشالا خدواند بچه سالم به همه عطا کنه همچنان به من  ، اولا بچه سالم و صالح میخام بعد اګه خواست خداوند باشه میخام دختر باشه چون دو ګل پسر دارم به لطف خدا و اګه پسر هم باشه خداروشکر میکنم بهر صورت سالم باشه و بسسسس.

تعطیلات خوش واسه همتون آرزو دارم موفق باشین

یا حق



نظرات 4 + ارسال نظر
سمیه دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 12:32

سلام بیضا جونم
اینم لینک آپلود عکس
Www.picofile.com

مموننم سمیه جونم

سمیه یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 19:06

بیضا جونم منم اضافه وزن ندارم ، قدم ١٦٥ هستش وزنم ٦٠-٦١
از وضعیت فعلیم راضی ام اما من زایمان نکردم ، میترسم بعد زایمان چاق بشم
اول عکسى رو که میخوایی بذارى سایزشو کوچیک کن ، روى ٤٠٠-٥٠٠ بذار
بعد تو یادداشت جدید که متن مینویسی قسمت پایینش نوشته آپلود عکس ،
روى اون کلیک کن ، یه صفحه باز میشه ازت آدرس جایی که عکسو ذخیره کردى رو توى اتنخاب فایل میخواد، مسیر عکستو بده
دانلود که شد ، روى متن داخل کادر کلیک کن ، کپی کن ، بعد تو یه صفحه جدید پیست کن
عکس که توى صفحه جدید اومد اونو توى یادداشت جدید کپی کن
شرمنده شاید پیچیده نوشتم، سؤالى داشتى بپرس

سمیه شنبه 26 دی 1394 ساعت 13:36

بارداریت مبارکه ، ان شااله باردارى راحتى داشته باشی و به سلامتى نى نى رو بغل بگیرى،
خواهرکوچیکه منم با شما بارداره ، اونم ماه سومه،
اما اون خیلى بدویاره ، همش حالش بده، خیلى حالت تهوع داره،
ماشاالله خیلى با اراده هستیا ،
خوب وزن کم میکنى ، من که یک کیلو هم نمیتونم کم کنم ، خوشبحالت،
بیضا جون کاش از بچه هات و خونه زندگیت عکس بذارى ى
من خیلى دلم میخواد خونه زندگى مردم أفغانستان رو ببینم،
من خودم احتمالا امشب عکس بذارم وقت کردى بیا ببین

عزیز دلم امیدوارم خواهر عزیزت بخوبی و بخیر بچشو بدنیا بیاره یه بچه توپولو سالم و صالح. بله عزیزم من خیلی در مقابل وزن ګرفتن حساسم و تا حالا که بچه سومم رو باردارم نذاشتم که چاق بشم ازین به بعد هم امیدوارم خوب پیش بره. و شما هم عزیزم تنبلی نکن و نذار که اضافه وزن داشته باشی . عزیزم حتما عکس میذارم ولی نمیدونم چه جوری باید عکس بذارم لطفا منو رهنمایی کن.

نیسا شنبه 26 دی 1394 ساعت 11:27 http://nisa.blogsky.com

ای جانم عزیزم. مبارک باشه. ان شاالله خدا یک فرزند سالم و صالح بهت عطا کنه.

آمین عزیزم ممنونم از دعاتون ایشاالله که خیر باشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.