زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

مادر شوهر

عزیزانم بعد از خوندن پست نیسا جونم درباره مادر شوهر منم تصمیم ګرفتم یه پست در مورد مادر شوهر بنویسم،

البته در این پس اول میخام راجع به فرهنګ افغانها بنویسم بعد در مورد مادر شوهر خودم.

در افغانستان وقتی دو جوان با یکدیګر ازدواج میکنن باید زنده ګی رو با خانواده شوهر شروع کننددر هر شرایطی که باشند اګه شرایط مالی خوب باشه یا بد همین فرهنګه البته در بعضی موارد شاید عروس خانم خوشحال باشه که جدا زنده ګی کنه ولی آقا داماد اصلا تمایل به این کار نداره چون همه مردم بهش انګ بیغیرتی میزنن که از همین اول زن ذلیله. در اګثر موارد عروس خانم ازدواج میکنه و میره تو همون خونه (پدر شوهر) که براش فقط یه اتاق خواب درست کردن و زدنده ګی شو شروع میکنه، که اګه عروس خوشبخت باشه خواهر شوهراش ازدواج کرده باشن جاری هم یا نداشته باشه یا جدا شده باشه فقط میمونه مادرو پدر شوهر و شاید یکه برادر شوهر مجرد و در بعضی موارد یک خواهر شوهر مجرد مثل من، ولی تعدادی دیګری هستند که یک، دو، سه، یا حتی چهار جاری با بچه هاشون همه تو یک خونه و سر یک سفره زنده ګی میکنن و بعد کارهای خونه شونم نوبت است چون تو اون خونه پدر شوهر سالاری هست و تا پدر شوهر زنده هست همین روال ادامه داره و من همیشه به این فکر میکنم که حتما عروس ها برای مرګ پدر شوهر شون دعا میکنن و شاید هم نکنن نمیدونم ولی واقعا این زنده ګی ها غیر قابل تحمله، فرهنګ افغانستان خیلی متفاوته با ایران اینجا ۹۹٪ مردم به این عقیده هستن که زن باید صبر ګند و چاره دیګر ندارد باید ګذاره کند. این زنده ګی ها ادامه داره تا این که تشنج های فامیلی زیاد و زیادتر بشه و اونروزی بیاد که آقای شوهر هم از سر مجبوری وبیچاره ګی زنده ګی شو جدا کنه و زن بد بخت یه نفس آرام بکشه که البته در بعضی موارد زنها اونقد صبر میکنن تا یه معجزه رخ بده و بدون جنګ و تشنج زنده ګی هاشون جدا بشه، در اګثر این خانواده ها تمام صلاحیت ها دست مادر شوهر است و عروس خانم ها تنها کارګرهای خانوادهه هستن و همچنان با اجازه مادر شوهر بعد هر چند هفته یا حتی چند ماه خونه پدر شون میرن و در وقت تعین شده دوباره برمیګردن.و از ګردش، تفریح و وقت ګذشتاندن با همسر خبری نیست بجز برنامه شبانه و تولید مثل. من هم وقتی ازدواج کردم ۵ سال و ۳ ماه با خانواده شوهر زنده ګی کردم تازه یکسالی هست جدا شدیم البته مسله من یکم فرق میکرد چون وقتی نامزد شدیم اصلا من فکرشم نکردم که به همسر پیشنهاد بدم که جدا زنده ګی کنیم در حالیکه از نظر مالی هم من مشکل نداشتم و وقتی هم که جدا شدیم اصلا بخاطر دعواهای عروس و مادر شوهری جدا نشدیم خیلی مسایل دیګه بود که بعدا براتون مینویسم هم اینکه شما بدونید هم برای خودم ثبت بشه. عزیزان ایرانی من این پست قطره از این مسایل بود که براتون نوشتم و قراریکه من اطلاع دارم و هم حالا میخونم خانمهای عزیز ایرونی مون واسه خودشون پرنسس های استن لطفا قدر زنده ګی هاتونو بدونید و همیشه شګر ګذار باشید اینکه زنده ګی مستقل دارین اینکه با شوهرتون تنها زیر یک سقف زنده ګی میکنین، اینکه شوهر تون باهاتون تو کارهای خونه سهم میګیره، اینکه وقت اضافی و تفریح شوهرتون باشماست، اینکه باهاش سینما، تاتریا خرید میرین و از یکجا بودنتان لذت میبرین، اینکه یکجا باهاش خونه مامانتون میرین و برمیګردین، اینکه برنامه برای تعطیلات میذارین، اینکه با شوهرتون مسافرت میرین، اینکه در اولین روزهای عروسی تون هرچی دلتون میخاد میپوشین و هر آرایشی دلتون میخاد محدودیت ندارین چون نامحرمی یا هیچ کسی دیګه در اطرافتون نیست، اینکه در هر کنج خونتون حتی تو آشپزخونه میتونین با شوهرتون تو همون روزها معاشقه های کوچک و شیرین داشته باشین، اینکه یک ماه بعد از ازدواج مجبور نیستین حامله باشین، اینکه چند روزی رو به عنوان ماه عسل سپری میکنین، اینکه بدون نګاها  و ګوشه چشمی ها با شوهرتون تو یک بشقاب غذا میخورید، اینکه شوهرتون اګه باهاتون کمک کرد ننګ و عار نیست، اینکه اګه شوهرتون تو دوره بارداری حواسش به شما باشه زن ذلیل و بد نیست، (آخخخ که چقد دردها تو دلم هست و چقدر آرزو ها در قلب من و من ها مرده و هرګز زنده نخواهد شد) میدونید اینها همش نعمت و لذت زنده ګی هست لطفا لطفا لطفا قدرش رو بدونید و برای این فرهنګ و فرهنګ ګذاری از نیاکانتان ممنون باشید قدر کشورتون رو بدونید من با وصف دوست داشتن افغانستان عزیزم همیشه آرزوم بوده یه شهروند ایرونی باشم که هرګز و هرګز خیال رفتن به کشوری دیګه نداشته باشم، چون اونجا هم میتونیم اسلام عزیزمون رو نګه داریم هم از همه امکانات و فرهنګ عالیش بهره ببریم.


بخش دوم درباره مادر شوهر عزیز و مهربون خودم است، میدونید شاید مهربونترین مادر شوهر رو من داشته باشم، صبورترین ازخود ګذرترین، من خیلی خیلی دوستش دارم اون خیلی خوبه خیلی خیلی زیاد ولی کاش اینقد خوب نبود مظلوم نبود و میتونست از حق خودش دفاع کنه، ۷۰ سالش هست ۵۰ یا ۵۱ سال میشه ازدواج کرده سواده نداره ولی پدر شوهر تحصیل کرده و تقریبا نصف عمرش تو کشورهای خارج ګذشته زبان هم خیلی عالی میدونه ولی غیبت نشه خیلی ظلم کرده به مادر شوهر و این ظلمهای پدر شوهر و صبرهای مادر شوهر پایه های این فرهنګ رو که در خانواده همسر ګذاشتن که اګه همسر خانمش رو کتک هم زد عیب نداره ولی خانم باید سکوت کنه و صبر کنه، که این فرهنګ که در ۹۹٪ خانواده ها مروج است نیز در خانواده همسر من مروج است که باید سکوت کنیم در برابر هر بی انصافی و ظلم، که من نه تنها سکوت نکردم بلکه بتها را شکوندم بغاوت ها کردم و علیه فرهنګ ها جنګیدم چون من نه بیسواد بودم نه در روستا بزرګ شده بودم و نه در اونطور فرهنګ(خانواده پدری من از جمله ۱٪ خانواده های استن که اینجا میګن زن ذلیل) من تک دختر خانواده که بسیار با مشکلات بزرګ شده بودم ولی درس خونده بودم و هنوز هم میخوندم کار میکردم مستقل بودم حتی همهګی رو من تمویل میکردم پس نباید سکوت  میکردم و خلاصه من یک بت شکن شدم با وصف اینکه بسیاری از آرزوهایم در ته قلبم دفن شدن ولی باز هم الان بهترم و آرام تر، ولی خیلی جنګیدم تا سرحد طلاق ولی زنده ګیم را حفظ کردم و تاحدی به خواسته هایم رسیدم نه ۱۰۰٪  ایشالا بعد ها به جزیات ثبت میکنم تا هم برای خودم یادآور اون روزها باشه هم شما بخونین. بهر صورت مادر شوهر عزیز من خیلی خیلی زن خوب و صبور هست با وصف اینکه از نګاه توافق یک فیصد هم توافق فکری نداریم اما خیلی همدیګه رو دوست داریم مثل مادر و دختر الهی همیشه سالم باشه و سالهای سال در کنار ما زنده ګی کنه. آمین  خدایا شکرت بهر حال شکرت


یا حق



نظرات 2 + ارسال نظر
سمیه دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 14:17

سلام بیضاجونم
خداروشکر که از مادرشوهرت راضی هستى، ان شااله مادرت و مادرشوهرت همیشه سرشون سلامت باشه براتون،
راس میگى بیضاجون ما قدر داشته هامونو نمیدونیم ، درسته من تو یه خونه با مادرشوهرم هستم اما طبقه مون جداست ،راحت میتونم هرچى که خواستم بپزم یا بپوشم ( تابستونا اصلا بلوز نمیپوشم با س. و . ت. و دامن کوتاه تو خونه میگردم) فقط مشکل من اخلاقشه و اینکه راحت نمیتونم کسی رو دعوت کنم خونه ام هستش ، هر ٥-٦ ماه یکبار فقط خانواده درجه ١ ام میان خونه براى اومدن بقیه ناراحت میشه ، میگه مهمون بازى رو جمع کن ، در حالیکه از ترسم هیچکسو خونه ام دعوت نمیکنم ، فقط چندبار دوست همسرى با خانمش اومد خونه مون براى اون خیلی ناراحت شد
ممنونم که با این پستت خیلی چیزا رو بهم یادآورى کردى

سمیه عزیزم ممنونم از مهربونیت، عزیز دلم آهسته آهسته این چالش ها هم از زنده ګیت تموم میشه ایشالا یه روزی حتما این موضوع رو یاد آوری میکنی، و خیلی خوشحالم که با خوندن این پست تمام نعمات که خداوند براتون داده یاد آوری شد.

نیسا یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 13:44 http://nisa.blogsky.com/

خدا ان شاالله سالیان سال مادرشوهر مهربونتو برات نگه داره. آفرین به این شیرزن بودنت. ان شاالله در زندگیت به همه ی آرزوهایت برسی.

آمین نیسای عزیزم، و ممنونم از مهربونیت.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.