زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

ولنتاین

عزیزانم سلام، امروز ولنتاین است و این روز برای تمام عاشق ها، نامزدها، زوج ها و دوست ها تبریک میګم ایشالا که تک تک روزهاشون ولنتاین باشه و هر روز عاشق تر از دیروز باشه.

روزانه نویسی،

روز چهار شنبه از اداره ۲۰ دقیقه زودتر رفتم سوپری سر کوچه اداره و بخاطر اینکه میخاستم فرداش (۵ شنبه ) برای خانواده عمو غذا درست کنم بعضی مواد لازم رو خریدم ماشین اداره اومد دنبالم بچه ها رو هم ګرفتیم رفتیم بسوی خونه تو راه همسر زنګ زد که من هم طرف خونه میرم پس بیا با من بریم تو نصف راه از ماشین اداره پایین شدیم رفتیم ماشین همسر و پیش بسوی خونه، خونه که رسیدم کم جمع و جور کردم همسر هم کیومرث و کیارش رو برداشت رفت خونه مامانش من شروع کردم برای غذا درست کردن قیمه کوفته رو درست کرد، مامان بیچاره سبزی رو درست کرده بود (چون پاک کردن و شستنش وقت ګیر است) ګفت فردا برات میفرستم، بعضی چیزهای دیګه رو هم آماده کردم برنج خیس کردم، واسه شام همسر هم دمپخت آماده کردم برای خودم هم سیب زمینی آب پز کردم همسر و کیارش اومدن من نماز خوندم شام آوردم خوردیم چای خوردیم من جمع و جور کردم و خوابیدیم، فردا صبح همسر صبحانه خورد و رفت من و کیارش هم بعد جمع و جور صبحانه خوردیم من رفتم حیاط رو شستم کمی خونه رو تمیز کردم، مرغ رو ګذاشتم آماده شد، فرنی رو آماده کردم کشیدم که سرد بشه، سوپ رو آماده کردم، سالاد، قابلی پلو رو دم کردم مادر شوهر هم اومد همه چیز آماده بود داداش با ماشینش اومد همه چیز ها ر ګذاشتیم تو ماشین و رفتیم از سر راهمون نون تازه، نوشابه و میوه هم خریدیم و رفتیم خونه عمو نهار خوردیم خیلی نهار زیاد بود و مقدار خیلی زیادی اضافه موند، چای خوردیم اومدیم خونه مادر شوهر رفت خونشون من هم کمی جمع و جور کردم با کیارش یه کم  استراحت کردیم از غذاهای نهار برای خونه مامان و مادر شوهر کنار ګذاشته بودم همسر ساعت ۶ اومد کیارش خیلی سرما خورده بود غذا ها رو برداشتیم رفتیم دکتر بعدا داروها رو ګرفتیم اومدیم خونه مامان یه کم نشستیم حرف زدیم غذاشونو دادیم و رفتیم خونه مادر شوهر شام همون غذاهای من رو خوردیم خیلی دیر بیدار بودیم و حرفیدیم شب همونجا خوابیدیم صبح تا ۹ خواب بودیم روز جمعه بود ۹ پاشدیم من صبحانه آماده کردم(املت با ګوجه، سیرو فلفل) خیلی چسپید ساعت ۱۱ من کیارش همسر و داداشش اومدیم من لباسامو عوض کردم برای نهار رفتم خونه خواهر شوهر جاری و خواهر شوهر بزرګه هم اونجا بودن همسر و داداشش رفتن بیرون کار داشتن، تا عصر اونجا بودیم عصر باز هم همسر و برادرش اومدن دنبال ما من و جاری با بچه ها رفتیم همه مونه خونه مادر شوهر (البته جاری خونه خودش است) شب همونجا بودیم من که اونجا هستم خیلی راحتم مسولیتهای بچه ها با مادر شوهر است و تنها وقتی مهمونی یا دعوتی است من آشپزی میکنم وقتی که فقط خودما و خانواده مادر شوهر هستن خواهر شوهر که ازدواج نکرده تمام کار ها روانجام میده و من هم نفسی آسوده میکشم و همش تو فس بوک و وایبر استم شام خوردیم چای خوردیم و خوابیدیم صبح روز شنبه همسر صبحانه خورد و رفت من و کیارش هم با بقیه صبحانه خوردیم مامان زنګ زد که یک خانم که قبلا واسه کار تو خونه ګفته بودیم اومده خونه ما بیا باهاش حرف بزن منم رفتم خونه مامان البته برادر شوهر منو رسوند رفتم دیدم خانمه اومده خیلی جوون نبود سریع فهمیدم که نمیتونه خوب کار کنه از طرف دیګه یه روز پیش خانم که قبلا تو خونمون کار میکرد و ما از کارش خیلی راضی نبودیم اومده بود و ابراض ندامت کرده بود و ګفته که ازین به بعد درست کار میکنه و به این کار ضرورت داره ماهم که همه دلسوز پس همونو دوباره قبول کردیم و اون خانمه رو رد کردیم. نهار خونه مامان بودم خودم آش درست کردم خیلی چسپید ساعت ۵ خونه اومدم و شام درست کردم برنج و قیمه ګل کلم شب یه کم هم من خسته بودم هم همسر شام خوردیم من برنج نخوردم یه کم ګل کلم خوردم با سالاد چای خوردیم من یه دور لباس ریختم تو ماشین و خوابیدیم کیارش که زود خواب رفته بود و کیومرث تا حالا خونه مادر شوهر است صبح منو کیارش اومدیم وقت نهار از اداره رفتم یه کیک واسه شب بخاطر ولنتاین خریدم از یه کیک فروشی که چند شاخه داره اینجا و برند ایرانی هست که خیلی مشهوره و واقعا کیک و شیرینی هاش بینظیرن. حالا هم از اداره مینویسم و دارم فکر میکنم که واسه شام بیرون بریم یا تو خونه غذا درست کنم باشد که رستګار شویم فردا هم تعطیلی است اینجا و ما هم بسی خوشحال البته چندان خوشحال هم نه چون خونه مامان مهمانی دارن و من باید برم و آشپزی کنم. برای همه شما عزیزا ن ولنتاین مملو از خوشی میخواهم. خدایا شکرت

یا حق


نظرات 4 + ارسال نظر
سهیلا چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 11:11

بیضا جان من وبلاگ ندارم عزیزم که بهت آدرس بدم. همیشه میخونمت. موفق باشی دوست خوبم

ممنونم عزیزم که وقت میذاری و منو میخونی. موفق باشی

سمیه دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 21:20

بیضا جونم والنتاین مبارک
مواظب خودت و نى نى باش

سلام سمیه جونم ممنونم. من یه کم سرما خوردم نی نی هم الحمدالله احساس میکنم خوبه. قربونت عزیزم

نیسا دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 13:21

سلام بیضاجون. ولینتاین شما هم مبارک .
کیک هم نوش جونتون. به به!!!
چه خواهر شوهر خوبی دارید. من زمانی که مادرشوهر عزیزم بود و منزلش می رفتیم خواهرشوهرم که در خانه بود می نشست و بقیه ازش پذیرایی می کردند!!!!
شاد و خوشبخت باشید.

نیسا جونم ممنونم، بله واقعا کیک خوشمزه بود. بله عزیزم واقعا همه خواهر شوهرام خیلی مهربونن و اصلا حس خواهر شوهری ندارن در مقابل من منم مثل خواهر نداشتم دوست شون دارم. و اګه در مجموع فکر کنیم بیشتر خواهر شوهر ها همینجوری استن (مثل خواهر شوهر شما) که وقتی زن داداش رو دیدن دیګه دست به سیاه و سفید نمیزنن بهر حال اونا هم حتما روز داشتن خواهر شوهر رو تجربه میکنن موفق باشی عزیزم

شهلا دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 02:47 http://asham513.com

سلام روزهای قشنگ زمستانی تون به همراه نی نی گل توی راهی به خیر وشادی
من وبلاگشما رو که میخونم .میبینم هیچ گله ی ازبارداری ندارین وسوسه میشوم .برای اوردن بچه دوم ایشالا به خوشی بگذره روزهاتون

ممنونم شهلای عزیزم روزهای شما هم بخیر و خوشی، بله عزیزم من به لطف و مرحمت الهی خیلی بارداری خوب و بی درد سر دارم که تنها خیلی خیلی حالات است که در بارداری کاملا طبیعی است، من خیلی راضی استم و خیلی شکر ګذار. شهلا جونم اګه واقعا آماده ګی داری حتما یه برنامه بریز واسه بچه دوم چون مهسای عزیز هم تنها هستن و الان اګه یک بچه دیګه بیاری واقعا براتون خیلی خوبه چون مهسا جون حتما چند سال دیګه ازدواج میکنه و شما زیاد تنها نمیمونید تا اون بزرګ بشه و ازدواج کنه. ایشالا خیر باشد در هرکاری موفق باشید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.