زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

سفر نامه

سلام عزیزان دلم امروز میخام در باره سفرم براتون بنویسم،

ما (من بابام و بچه و شوهر به دلیلی نتونست با ما بیاد چون پاسپورتش باهاش نبود ولی قرار شد که وقتی پاسپورت رو ګرفت بیاد) در ۱۱ اسفند رفتیم هندوستان یک روز پیش از رفتنمون وقتی از اداره رفتم خونه لباسها و وسایل مورد ضرورت رو جمع کردم همسر اومد باها م کمک کرد و همه چی رو آماده کردیم لباس پوشیدیم رفتیم شب خونه مامانش صبح زود پاشدم نماز خوندم بچه ها رو بیدار کردم صبحانه خوردیم آماده شدیم و همسر مارو برد اول بابا رو از خونشون ګرفتیم با مامان و داداش خداحافظی کردیم و رفتیم فرودګاه ساعت ۸ رسیدیم تا جایی که همسر اجازه داشت باهامون اومد بعد از اون خدا حافظی کرد و مار فتیم تو فرودګاه و بعد از طی مراحل رسمی بلاخره در صالون انتظار رسیدیم منتظر پرواز بلاخره ساعت ۱۱ و نیم پرواز رو اعلان کردن و مارفتیم و تا هواپیما پرواز کرد و دو ساعت پرواز ساعت ۳ هندوستان که یک ساعت ساعتش جلو است مع الخیر رسیدیم باز هم تو فرودګاه بعد مراحل رسمی آدرس رو دادیم و برامون ماشین دادن رفتیم طرف آدرس مورد نظر البته یکی از دوستا قبل از قبل برامون یک آپارتمان ګرفته بودن البته دو بار دیګه که رفته بودیم هتل بودیم ولی اینبار چون مدت اقامت مان زیادتر بود آپارتمان ګرفتیم تاکسی ماروبرد من سریع خط هند رو که ازقبل داشتم فعال کردم و تماس ګرفتم همون دوستی که ګفتم منتظر مون بود و ما رسیدیم بعد ازاحوالپرسی رفتیم طرف خونمون خونمون طبقه دوم بود یکه هال دو خواب و آشپزخانه و حمام داشت هوا اونجا خیلی ګرم تر از کابل بود اولین کاری که کردیم چای خوردیم نماز خواندیم  من یه کم ګشتم تو خونه ببینم چی هست چی نیست من خیلی وسواس استم و اصلا نمیتونم تو اینجور خونه ها راحت باشم اګرچه ما خیلی خونه ګرانتر از حد معمول بود چون میخواستیم تمیز و جمع و جور باشه بهر صورت چیزی که من میخواستم اصلا پیدا نمیشد، بعد رفتیم بیرون یه کم خرت و پرت و غذا خریدیم اومدیم شام خوردیم چون خسته بودیم خوابیدیم فردا صبحش بعد صبحانه خواستم یه کم سرو سامون بدم به اوضاع خونه که دو دختر هندی ۱۴ غش ۱۵ سال اومدن دم در میګفتن تمیز کاری میکنن اګه میخایم منم ګفتم بیایین اومدن یه کم تمیز کردن ولی واقعا خودشون اصلا تمیز نبودن بعد رفتین اونا من تصمیم ګرفتم که باید چیز های که مربوط رختخواب ها میشدن بشورم چون اصلا برام مقدور نبود اونطوری این همه وقت رو سپری کنم رفتیم بیرون یه کم مواد غذایی و خرت و پرت خریدیم اومدم ملحفه ها و روکش ها ی تخت و بالشت ها رو همه رو با ۲ قالیچه تو هال بود شستیم چون هوای اونجا ګرم بود همشون تا فردا خشک شدن همه جارو شستم با پودر ضد عفونی کردم خیلی تمیز کردم دوباره همه چی رو پهن کردیم، دیګه یک کم راحت شدم غذا خودم آماده میکردم فقط بعضی وقتها میرفتیم رستورانت، هدف اصلی رفتن ما بخاطر کارهای مهاجرت مون بود که تمام اسناد که درخواست کرده بودن ترتیب کردیم و دادیم روز سوم رفتن مون با همون دوستمون که ګفتم اونجا هست قرار ګذاشتم که بریم بیمارستان بخاطر آزمایشات بارداری (دوستم اسمش ګلچین است) اونجا تو بیمارستانها به حیث رهنما و ترجمان کار میکنه همون روز برای من قرار ګرفته بود رفتیم اونجا بعد از بعضی مراحل رسمی بلاخره رفتیم پیش دکتر متخصص زنان بود دکتر هندی صحبت رو شروع کرد من شروع کردم به انګلیس حرف زدن من خودم بخاطر زبان اونجا مشکل نداشتم چون بیشتر مردم هند انګلیسی میدونن مخصوصا تو بیمارستان، براش ګفتم که من بار دار هستم و میخام بعضی آزمایشات رو انجام بدم اول منو معاینه کرد فشارمو دید البته خودش بلکه دستیارش فشارم خیلی پایین بود سریع برام قهوه و آب سرد سفارش داد ګفت اګرچه اصلا قهوه برای زن باردار خوب نیست ولی چون فشارت افتاده فقط همین یه بارو بخور قهوه رو خوردم کمی آب هم خوردم آزمایشاتی که داده از جمله یکیش آزمایش غربالګری بود که اصلا اینجا نداریم ما تو افغانستان، ګفت باید فردا ناشتا بیای بخاطر ګرفتن خون و همچنان معاینه دیابت اونروز رفتیم خونه ګلچین هم رفت که به دیګه کارهاش برسه من خونه رفتم غذا درست کردم و یه کم به بچه ها رسیدم  بعد از ظهر یه کم استراحت کردیم و بعد استراحت چایی خوردیم و رفتیم یه کم بیرون چرخیدیم و اومدیم خونه شب شام خوردیم و چای اونجا شبها خیلی تادیر بیدار بودیم و صبحها هم خیلی تا دیر خواب بودی فردا صبحش که جمعه بود البته اونجا شنبه و یکشنبه تعطیلی است من زود پاشدم صبحانه بچه ها رو آماده کرد دوش ګرفتم ګلچین اومد رفتیم بیمارستان خون اول سنوګرافی کردن که هفته شانزدهم بودم اونجا قانون نیست جنسیت بچه رو بګن اګه دکتری این موضوع رو با مریضش شریک کنه مدرک دکتری ازش ګرفته میشګه و جریمه میشه از کار هم اخراج میشه اونجا این موضوع رو فهمیدم ولی وقتی منو سنو میکردن فکر کردن که زبان خودشون که اردو است رو اصلا نمیدونم (من کم و بیش اردو هم میدونم)فهمیدم که عزیزکم دختر هست چون در کابل هم برام ګفته بودن شاید دختر باشه ولی ۲ هفته بعد دقیق معلوم میشه اونروز خیلی خوشحال شدم بعد سنو رفتم خون دادم و بعد خون یک لیوان ګلکوز خیلی سنګین برام دادن که بخورم و دوساعت بعد باز خونم رو ګرفتن بخاطر آزمایش دیابت (خوردنش خیلی سخت بود) بعد اینکه دوباره خونمو ګرفتن اومدیم ګلچین رفت به دیګه کارهاش برسه منم رفتم خونه ظهر شده بود سریع غذا درست کرد نماز خوندیم غذا خوردیم من خیلی خسته بود یه کم استراحت کردیم و چای خوردیم و یه که بیرون رفتیم روز شنبه و یکشنبه هم هینطوری ګذشت دو شنبه جواب بعضی آزمایشات اومد هه نرمال بود شکر خدا ولی جواب غربالګری ګفتن چند روز بعد میاد بعضی دارو ها دکتر تجویز کرد و چند روز دیګه هم تا روز شنبه همینطوری روتین ګذشت بعضی اوقات تفریح میرفتیم شب تا دیر بیدار صبح تا دیر خواب کلا از مسافرت لذت میبردیم بلاخره روز شنبه من تازه نهار ګذاشته بودم  که ګلچین اومد خونه و جواب آزمایش غربالګری رو آورد جواب رو بطرفم ګرفت ګفت آزمایشت مثبت هست من همون لحظه نفهمیدم که مثبت یعنی چه؟ یعنی خوب یا بد دست و پام میلرزید دستمو دراز کردم ګفتم مثبت؟ ګفت بله دکترت ګفته باید برای آزمایشهای بیشتر بیای بیمارستان چون تو رنج های ریسک استی من واقعا شوکه شده بودم جواب رو باز کردم که نتیجه آزمایش down syndrome high risk 1 in 5 وای خدای من، من اصلا خیلی خیلی معلومات نداشتم راجع به این آزمایش ها ولی فقط اینقدر درک کردم که خطر اینکه بچم عقب مانده باشه خیلی بالاست، خیلی دګر ګون شدم فکر کردم خونه تو سرم افتاد بابام اصلا از بارداری من خبر نداشت ګفت چی خبره ګفتم هیچی مکروب خونم بالا رفته باید برای آزمایش بیشتر برم بیمارستان بابام ظاهرا قناعت کرد ولی خیلی نګران شد ګلچین که دید من خیلی تو وضعیت بد استم پاشد و رفت من موندم و جواب آزمایش و نګاههای بابا، غذام سوخت سر ګاز خوب رفتم سریع ګاز رو خاموش کردم یه کم کشیدم نهار خوردیم من فقط بازی کردم با غذام فقط تنهایی میخاستم که یک دل سیر بګریم جمع کرد م بابام  ګفت بیضا جواب آزمایشتو بیار من ببینم منم دیدم که راه چاره ای دیګه ای نیست جواب رو آوردم و همه چی رو به بابا ګفتم وګریستم از اینکه اګه قرار باشه بچم عقب مونده باشه من چی کار کنم و اګه الان سقطش کنم تا آخر عمر با این عذاب چی کار کنم؟باباهم خیلی خیلی ناراحت شددوباره با ګلچین تماس ګرفتم و قرار ګذاشتیم و با دکترم هم تماس ګرفتم تلفونی برام ګفت که تو خیلی تو ریسک بالا استی و باید آزمایش آمنیوسنتز کنیم که معلوم بشه که بچت مشکلی داره یانه اګه مشکل داشت و تو تصمیم بګیری قبل از ۲۰ هفته ګی سقط (Abortion) میکنیم وای خدایا این کلمات مثل پتک تو سرم میخورد فکر میکردم خواب استم و دارم خواب میبینم هر لحظه دلم میخواست بیدار بشم و همه چی دروغ باشه، قرار شد دوشنبه بریم برای آزمایش من دیګه تا دوشنبه نمیتونم بګم چی سپری کردم فقط نماز میخوندم دعا میکردم و تحقیق کردم درباره این آزمایش، ریسک دان سندرم و همه چی درباره این موضوع وای که خیلی روزهای بد رو سپری کردم دوروز دیګه هم ګذشت روز دوشنبه خیلی زود پا شدم دوش ګرفتم صبحانه آماده کردم حتی نهار بچه هارو آماده کردم صبحانه خوردیم لباس پوشیدم ګلچین اومد و رفتیم خیلی خیلی سترس داشتم هی دعا میخوندم وصلوات میفرستادم احساس تشنګی شدید داشتم از یکطرف از آزمایش امنیو خیلی میترسیدم چون یک فیصد خطر سقط جنین داره قبل از امنیو سنوګرافی کردن اینبار چون من خیلی تو ریسک بالا بودم یه آقای دکتر اومد سنو کرد خیلی خیلی دقیق همه اعضای وجود نی نی رو به دقت بررسی کرد کوچکترین اثری از دان سندرم ګفت نمیبینم همه چی نورماله چند نشانه های که از سندرم دان در سنوګرافی دیده میشه بند بینی هست که بهش nasal bone میګن که اګه دیده بشه خیلی خوبه دستهای کودک اګه همیشه بسته باشه نشانه دان سندرمه اګه باز باشه نورماله و موضوع خیلی مهم ضخامت پشت ګردن جنین است که باید خیلی ضخیم نباشه، همه این چیزها نورمال بود و من یه کمی خیلی کم آرومتر شدم آقای دکتر رفت و ګفت یه کم آب به مریض بدین خیلی تشنه است ولی هنوز هم تصمیم امنیو سرجاش بود چون ریسک من خیلی بالا بود، خانم دکتر هم یه کم تحقیق کرد و منو دوباره تو اتاق انتظار فرستادن و ګفتن چند دقیقه بعد برای امنیو میبریمت تا اونوقت یه کم آب بخور یک مقدار کم غذا بخور و داروی که تجویز کرده بودنو باید میخوردم، ګلچین رفت و یک ساندویج خیلی خیلی کوچولو که فقط ۲ لقمه بود و یک آب و دارو رو آورد من اونارو خوردم یه کم دیګه دعا خوندم و تلاش کردم خودمو راحت کنم، خلاصه یک ساعت بعد منو ګفتن اول باید برم دستشویی بعد بیام تو اتاق آزمایش من رفتم دستشویی و رفتم تو اتاق یه اتاق کوچیک بود منو خوابوند و روی شکمم رو داروی بی حسی مالید دکتر اومد حالمو پرسید که ګفتم خوبی ګفت معلوم میشه ترسیدی ګفتم نه من از آزمایش نمیترسم از نتیجه میترسم ګفت be positive (مثبت و خوب فکر کن) من لبخند زدم یک دستګاه سنوګرافی بود اول موقعیت رو روی شکمم تعیین کرد بعد یه سوزن خیلی دراز بود داخل شکمم کرد زیاد درد حس نکردم از آب جنین سه سرنګ ګرفتن و دوباره سوزن رو کشیدن دارو زدن و تموم دستیار دکتر شکمم رو پاک کرد دستمو ګرف و ګفت پاشو برو بشین چند لحظه من رفتم ګلچین پرسید چطور بود ګفتم خوب کمی نشستم چند فورم رو تکمیل کردیم پول پرداختیم و دکتر توصیه کرد که تا ۳ روز استراحت کنم اګه کوچکترین نشانی از آبریزی خونریزی تب یا درد شدید داشتم بهش خبر بدم دارو هم دادن و رفتیم ساعت ۶ عصر بود یعنی یک روز مکمل تو بیمارستان بودم یه کم راحت شده بودم حد اقل تا فعلا آزمایش خوب بود راستی این آزمایش ۲ نوع است کلچر و فش در تست کلچر ۴۶ کروموزم همش کشت میشه و ۳ هفته زمان میبره که جوابش بیاد و تست فش فقظ ۳ کروموزم ۱۳ ، ۱۸ و ۲۱ که مربوط سندرم دان است کشت میشه و یک هفته جواب میده چون من برای تصمیم  ګیری وقت خیلی کم داشتم با دکترهام تصمیم ګرفتیم که تست فش رو انجام بدیم که یک هفته بعد که من ۱۹ هفته میشم جواب میاد و نظر به جواب آزمایش میتونیم تصمیم بګیریم خلاصه رفتیم خونه و روز شماری که نه حتی ثانیه شماری شروع شد هر روز من به ګریه و دعا سپری میشد همسر هم ازین موضوع ګفتم خیلی خیلی ناراحت بود در این مدت خیلی خاطرات مادران که از این تجربه ها داشتن میخوندم هم مادران ایرانی هم از دیګر کشورها من فقط امیدم بخدا بود من هیچ یک از عاملین این خطر را نداشتم نه خون شریک بودم با شوهرم نه سنم بالا بود تنها عاملی که مرا به درد میاورد پسر خواهر شوهرم است که ۷ سالشه و مبتلا به سندرم دان هست که این موضوع دکتران رو هم ناراحت کرده بود، تنها امید من به خدا بود در اونوقت هیچ کس دیګه هیچ کاری برام نمیتونستن فقط خداوند دعا و نماز و ګریه در هر نفس کشیدنم خدا را یاد میکردم و ازش کمک میخاستم شبها همش کابوس میدیدم روزها همش کسل بی روح و خواب بودم هیچ جای نمیرفتم فقط خونه بودم خیلی استراحت میکردم چون نمیخاستم کوچکترین خطری جنین رو تهدید کنه هنوز من مطمین نبودم که عزیزکم مبتلا است یا نه بهر صورت تا وقت جواب باید خیلی خیلی مراقبت کردم، یکی از مسایل دیګه که مرا خیلی رنج میداد این بود که اګه واقعا جنین DS میبود من باید حتما سقطش میکردم من هر لحظه با خداوندم رازو نیاز میکردم که خدایا مرا بابت این تصمیم ببخش من در تمام عمر عذاب وجدان خواهم داشت همین جزا برایم بس است ولی به خدواند ګفتم که من آنقدر قوی و بزرګ نیستم که با یک بچه عقب مانده زنده ګی کنم این صبر و بزرګی در من نیست من خیلی کوچکتر ازینم که مرا با این امتحانت آزمایش کنی، آه که چه روزهای رو ګذشتاندم راستی یک زمانی تو زنده میاد که اصلا ګذر ش را نمیدونیم چون غرق استیم و خوشحال ولی یک زمانی رو باید لحظه لحظه اش رو زنده ګی کنیم و درد بکشیم در یکی از همون روزها که خیلی ناراحت بودم یک پیام برای همسر نوشتم ( عزیزم من میخواهم لحظه لحظه این روزها رو زنده ګی کنم درد بکشم رنج بکشم چون شاید روزی دیګر بارداری در کار نباشد که من ناراحتی داشته باشم و نوزادی وجود نخواهد داشت که من شیر بدهم و شبها با او بیدار بکشم پس الان بهترین زمانی است که تمام آن دردها را حس کنم و در رګ رګ وجودم هک کنم، این درد عشق دخترکم است دختری که سالها همیشه به آرزوی داشتنش بودم این درد لذتبخش است میخواهم حس کنمش دختری که چقد خوابها برایش داشتم همیشه دختر خوابهای من  مثل کیارش بود( پسر کوچکم خیلی سفید ګونه های سرخ موهاش طلایی است و واقعا خوشګله کیومرث هم خوشګل است ولی ګندمی است چشمان خمار ابروهای کمان بینی خیلی خوشګل دندونای ردیف و لبهای قشنګ داره) همونطور سفید و موطلایی که موهاشو دو تا میبندم پیرهن صورتی عروس تنش میکنم و اون برای من ناز میکنه و از تو دل میبره، ََعزیزم من در این چند روز زنده ګیمو خیلی مرور کردم و میدونم خیلی ګنه کارم ولی اینرو خوبتر میدونم که ګناهای من هرقدر بزرګ باشه به بزرګی خدواند نیست پس خدا رو در هر حال شکر میکنم.) و این پیامو براش فرستادم و خیلی ګریه کردم پیامو خونده بود و خیلی ناراحت شده بودرفته بود حرم آقا اباالفضل و ګوسفند نذر کرده بود برای سلامتی دخترکش، شب سال نو خیلی تلاش کردم که خوشحال باشم چند جور غذا پختم نماز خوندم نماز آخر سال رو خوندم خدا رو بهر حالش و بخاطر نعمتهاش شکر کردم و ازش باز هم سلامتی دخترکم را خواستم شام خوردیم چای خوردیم خیلی دیر با بابا و بچه ها نشستیم و بعد خوابیدیم صبح هنوز خواب بودم که همسر تماس ګرفت هر روز روز چند بار تماس میګرفت و سال نو رو تبریک ګفت و میخاست با بچه ها صحبت کنه که خواب بودن من دیګه پاشدم صبحانه درست کردم بچه ها و بابا بیدار شدن صبحانه خوردیم یه کم تمیز کاری کردم بچه هارو حمام کردم لباس نو تنشون کردم خودم هم حمام کردم لباس نو پوشیدم یه کم ابرو ها مو مرتب کردم کمی آرایش کردم ساعت ۳ شد غذا ی شب مونده بود خوردیم ګلچین اومد برای بچه ها کیک آورده بود کیک خوردن رفتیم یه کم ګردش و شب اومدیم تخم مرغ خوردیم خسته بودیم خوابیدم آنروز یه کم آرومتر بودم فرداش ۲ شنبه بود باید میرفتم و جواب آزمایش رو میګرفتیم باز صبح زود بیدار شدم دوش ګرفتم صبحانه درست کردم بابا هم بیدار شد بچه ها خواب بودن منو بابا صبحانه خوردیم من آماده شدم باز هم دلشوره داشتم ګلچین اومد و رفتیم اول باید سنوی هفته ۱۹ رو میدادم بعد میرفتیم واسه جواب آزمایش تو یک آزمایشګاه دیګه منو فرستاده بودن باز هم آقای دکتر بود خیلی دقیق سنو میکردو هی تاکیید میکرد که همه چی خیلی خوبه everything is OK i don't see any sign of DS it is all Excellentمن با شنیدن این جمله یه کم روحیه ګرفتیم من پرسیدم رشد جنین خوبه؟ آقا ګفت that is not good that is excellent  باز هم خیلی خوشحال شدم بعد از چند دقیقه جواب سنو رو دادن و رفتیم بیمارستان بخاطر جواب امنیو در اون لحظات نمیتونم بنویسم که چی حالت داشتم فقط دست به دعا بودم رفتیم و بخاطر جواب پرسیدیم ګفتن هنوز نیومده ولی منتظر باشین ما ببینیم چند دقیقه بعد دختری که اونجا نشسته بود ګفت جواب اومده تو ایمل من سریع پاشدم رفتم ګفت بزار بازش کنم باز کرد ګفتم جواب چیه لطفا خیلی خونسرد ګفت جوابت نرماله نګتیو دراون لحظات باز هم نمیدونستم که چی میګه منظورش چیه ګفتم نرماله؟ ګفت yeah everything is ok your result is normal خیلی خونسرد دلم میخاست جیغ بکشم از خوشحالی ګلچین رو در آغوش ګرفتم و دلم میخاست ګریه کنم ولی چند نفری اونجا نشسته بودن و داشتن منو نګاه میکردن خدارا هزاران بار شکر کردم که دخترک ګفت صبر کنین جواب رسمی از خود لب نیومده من اینو براتون پرنت میکنم یکی دو روز دیګه میتونین از لب رو هم بګیرین من برای من اون مهم نبود تنها چیزی که مهم بود اصل جواب بود که دخترک من به لطف خدا سالم بود فقط همون آزمایش رو پرنت دکتر عزیزم که منو امنیو کرده بود امضا کرد و اطمینان خاطر داد که همه چی خوبه میتونی بری افغانستان، من خیلی خیلی خوشحال از بیمارستان اومدم بیرون و خبر خوش رو به همسر دادم. وقتی خونه اومدم بابا هم خیلی خوشحال شد بستنی خوردیم و رفتم بلیط هامون رو واسه فرداش بوک کردم که برګردیم کابل بلیط ها بوک شد سوغاتی ها تا شب خریده شد شب هم مهمان

ګلچین بود پتیزا ګرفته بود صبح هم بعد آماده ګی ها اومدیم فرودګاه و تا ساعت ۵ رسیدیم به کابل عزیزم. واقعا خوشحال هستم ولی طی دلم الان هم شور میزنه که بچم انشاالله سالم باشه. همسر فرودګاه اومده بود و مارو برد اول رفتیم خونه مامان بعد اینکه مامان رو دیدیم و بابا رو ګذاشتیم رفتیم خونه مادر شوهر و از دیروز باز هم زنده ګی روتین ما شروع شد و من اومد م اداره و شب باز خونه مادر شوهر رفتیم و امروز باز من اداره اومدم و بچه ها اونجا بودن فردا خونه خودم میرم بخیر یه کم تمیز کاری و جمع و جور میکنم و باز هم زنده ګی روتین ما مثل ګذشته شروع میشه چون دیګه فعلا راهی برای مهاجرت نیست، این سفر برای من خیلی درسها داشت که باید خیلی خیلی زیادتر از این شکر ګذار باشم اینکه خدواند میتونه هر لحظه هر کار بکنه اینکه خیلی بزرګ و مهربونه اینکه باید خیلی خیلی خوبتر و مهربانتر باشیم اینکه زنده ګی خیلی امتحانها داره اینکه قدر هر نعمت زنده ګی رو بدونیم قدر سلامتی صحت خوشی هامون همسر و فامیل مون و قدر بچه های سالم مون رو اینکه داشتن بچه سالم نعمت خیلی بزرګی است خلاصه خیلی خیلی فهمیدم، عزیزانم امیدوارم همیشه دنیا به کامتان باشه هیچ ګاهی مزه تلخ روزګار رو نچشید و در پناه خدا باشید، منو هم همیشه دعا کنید، همون وقتها یک پست ګذاشتم و ازتون خواستم دعا کنید نیسای عزیزم منو خیلی دعا کرده بود خیلی ممنون عزیز دلم. پست رو مرور نکردم چون خیلی طولانی است اګه اشتباهی باشه منو ببخشین. خدایا شکرت

یاحقققق


نظرات 2 + ارسال نظر
نیسا جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 12:07 http://nisa.blogsky.com

همینطور که پستت را می خوندم اشک می ریختم، خدارا هزار مرتبه شکر، بمیرم برات که اینقدر اذیت شدی ، چه لحظات سختی را پشت سر گذاشتی. خداراشکر که بخیر گذشت. خداراشکر، خداراشکر

نیسای عزیزم متاسفم ازینکه با این پست ناراحتتون کردم. بله عزیز دلم لحظات خیلی سخت بودواقعا در کلمات نمیګنجدولی خدا را هزاران بار شکر که ګذشت. ممنونم عزیز دلم از دعاهات. موفق باشی همیشه:

نسیم سحری پنج‌شنبه 12 فروردین 1395 ساعت 11:05

سلام من مطالب ونوشته های شما را می خوانم و واقعا لذت می برم چون ساده و بی پیرایه می نویسید.منهم براتون دعا کرده بودم. خوشحالم که نگرانی شما برطرف شد. انشااله خداوندمتعال در این سال جدید گره از مشکلات همه مون باز کنه. الهی آمین(بیایید برای رفع مشکلات هم دعاکنیم که دعا برای دیگران زودتر مستجاب میشود.)

سلام عزیزم، ممنونم ازینکه به من سر میزنید و خیلی خیلی ممنون از دعاها تون، الهی آمین خدواند ګره مشکلات همه رو باز کنه منجمله از من و شما رو.عزیزم شما وبلاګ داری اګه داری آدرس بده.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.