زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

تقدیم به کیومرث عزیز تر از جانم

عزیزکم امروز حس نوشتن ندارم فقط خواستم برای تو چند سطری بنویسم، کیارش عزیزم تو امروز درست ۵ ساله و ۱۰ ماهه و ۲۱ روزه استی یعنی ۴۰ روز بعد تو ۶ بهار از بدنیا آمدنت یګذرد، در این عمر کمت یک سال پیش دبستانی خواندی و حالا هم دوهفته ای هست که کلاس اول رو شروع کردی، در این زمان کم خیلی چالش رو تو زنده ګیت دیدی و روح و روان کوچکت به شدت آسیب دیده، تو ای عزیز و دردانه مادر تو ای قربانی ترین زنده ګی مشترک من و بابات، تو که بعد تمام اتفاقهای که در زنده ګی ما رخ داد تنها دلیل ما برای ماندن بودی، عزیزکم آیا میشود این جملات را بدون اشک ریختن نوشت؟  آیا میشودبا یاد آوری اون خاطرات اشک از چشمانم جاری نشود؟ میدانی عزیزم تو اولین دلیل در زنده ګی ما برای خندیدن بودی، پیوند من و بابات ګرچه با عشق آغاز شده بودولی در این پیوند بسیار اشتباهات وجود داشت که یکی ازون اشتباهات شیرین و زیبا تو بودی، ما فکر میکردیم که با آمدن تو زنده ګی ما تغیر خواهد کرد، بله با آمدن تو ما ماندیم اما بخاطر تو، اما ګاهی تفاهم و توافق نکردیم ما ماندیم و با این ماندن روح و روان تو را به شدت آسیب زدیم میدونی عزیزکم حالا تو با این همه معصومیت و زیبایی ات لکنت زبان داری که این هم یکی از اشتباهات ما است، راستی عزیزم تو چه تقصیری داشتی در این تصمیم ها و کشمکش ها؟ آیا در تصمیم به دنیا آمدنت سهمی داشتی؟ آیا این که در چنین محیطی بهترین روزهای کودکیت رو سپری کنی سهمی داشتی؟ بله ای بهانه پیوند و زنده ګی ما تو سهمی نداشتی تو معصومترین و بی تقصیر ترین و آسیب پذیرترین شخص بودی در این زنده ګی، تو ای آفتاب پرنور زنده ګی من که در لحظات که زنده ګی من یخ زده و سرد بوده همواره تابیدی و با اشعه های زیبای وجودت به زنده ګی ما ګرمی و نور بخشیدی، میدانی بهانه زنده ګیم، زمانی که تو نوزاد بودی من خیلی آنزمان افسرده نبودم و اندکی انرژی در وجودم داشتم، من شبها تا صبح خواب نداشتم تو غرق خواب ناز بودی و من به تو نګاه میکردم، بعضی وقتها که دیر بیدار میشدی با حساسیت فراوان نفسهات رو چک میکردم صبحها از بس با تو صحبت میکردم و نازت میدادم بابات ناراحت میشد که منو از خواب بیدار میکنی، همیشه در بک ګروند کمپیوترم در ادراه عکسهای تو بود وقتی خسته میشدم به عکس تو نګاه میکردم و تو را ناز میکردم، عکس های موبایلم متعلق به تو بود، ای بهانه هستی من، من با تو به حساس ترین مامان زمان معرفی شده بودم، واقعا همه تو را دوست داشتند اما من همه نبودم من مامانت بودم ای فرشته معصوم زنده ګی من، تو ګاهی پیش من بودی، ګاهی پیش خانواده مادری و زیادتر با خانواده پدری چون با آنها یکجا زنده ګی میکردیم، تو در این میان یک فرشته معصوم بودی که همیشه سر در ګم بودی، تو در محیط های متعدد و با نظریه های مختلف کودکی میکردی و چون یک فرشته معصوم  معصومانه به هر طرف میدیدی و حیران و سرګردان بودی که باید چی کار کنی، هر روز کارهای روتین تو که باید منظم انجام میشد در تغیر بود، ولی تو آنقدر معصوم و صبور بودی که در محیط میساختی و همه را مخصوصا مادر بزرګ پدری را دوست داشتی، در این وقتی که تو چون حباب سرګردان بودی من و بابات در کشمکش های درس خواندن، پول جمع کردن و ناسازګاری خودمان مشغول بودیم، و نه تنها به تو محبت یک پدر و مادر را داده نمیتوانستیم بلکه لحظات آرام زنده ګی تو را با دعوا ها و سر صداهایمان سخت میکردیم، پسر عزیز و دوستداشتنی مادر بخاطر همه اشتباهات مرا ببخش، من همیشه خودم رو در برابر تو ګنهکار احساس میکنم، و بابت این ضعف ها عذاب وجدان دارد، ای نابترین عشق زنده ګی من روز که بزرګ شدی اګر زنده بودم برایت از همه چیز میګویم، بدون اینکه به احساس تو در مقابل خودم یا پدرت ضربه بزنم، همه چیز را خیلی صادقانه برایت اعتراف خواهم کرد، میدانی بهانه بودنم من در عمر اندکی کم ۳۰ سالګی در زنده ګی خودم به بن بست رسیدم یعنی دیګر نه میخواهم ادامه تحصیل بدهم، نه میخواهم  پیشرفت کاری و اجتماعی کنم، نه میخواهم به زیبایی و جوانی ام برسم چون همه زنده ګی ام مملو از تو و برادرت شده، ای کاش اندکی من هم وجود داشت، من دیګر نمیخواهم به من فکر کنم چون بافکر کردن به من تو بیشتر آسیب خواهی دید و من دیګر این را نمیخواهم، عزیزکم یک حرفی از وقتی که تو فقط ۲ سال داشتی همین الان یادم آمد ګفتم برایت تازه که بدنیا آمدی من به مراتب شاداب تر از الان بودم هر دختری ره که با آرایش و لباس خوشګل تو تلویزیون میدیدی میګفتی اونه ممی (اونه هاش مامان) با یاد آوری این خاطره یک کم خندیدم، راستی عزیزکم تو کپی مثل مامان استی تا حدی که حتی بابات به این مسله حساسیت نشون میداد اوایل هرکه میګفت ولی الان یک کم براش معمول شده، ولی الان که بزرګ شدی وقتی همه میګن کیومرث کپی مامانشه خودت میګی نخیر من مثل بابام هستم. یعنی باباتو همیشه بیشتر از من دوست داری و من اینو خیلی دوست دارم میخواهم بابات همیشه مرد قهرمان زنده ګیت باشه و تو قهرمان کوچک من.

عزیزکم همیشه بخدا میسپارمت و برای موفقیت و سرفرازی ات در هر نفش کشیدنم دعا میکنم.


یا حق




نظرات 4 + ارسال نظر
نیسا یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 11:56 http://nisa.blogsky.com/

بیضای مهربان ، خودتو ناراحت نکن به گذشته ها فکر نکن، سعی کن فقط چیزهای مثبت و خوب را نگاه کنی. مطمئن باش لکنت زبان پسرت هم یکی دوسال دیگه خوب میشه. برادرم سربد هم داشت و 8 سالگی کاملا خوب شد. خدا بچه هاتو برایت حفظ کنه. ان شاالله شرایط زندگیت هم روز به روز بهتر می شه و اختلافاتتون کم میشه. شما الان بارداری و اصلا نباید غصه بخوری برای نی نی خوب نیست. به چیزهای خوب فکر کن. هیچ کسی کامل نیست. ما همه در زندگی با همسرامون اختلاف نظر داریم، و خیلی از مسائل دیگر که گاها بیان نمی کنیم. فقط خواهش می کنم به چیزهای مثبت فکر کن.

نیسای مهربون و خوبم، خیلی خیلی ممنون از انرژی مثبت که به من دادی مخصوصا بخاطر لکنت زبان کیومرث عزیزم، نیسا جونم واقعا خیلی غصه میخورم به خاطر زبونش حتی شبها که به یاد میارم اشک میریزم، امیدوارم عزیزکم طوریکه شما ګفتی خوب بشه. بله نیسا جونم در زنده ګی همه ما مشکلات وجود ولی من بعضی وقتها خیلی کم میارم، بهر صورت باز هم شکر ګذارم. خدواند همه ما را آنقدر صبر و آرامش نصیب کند که همیشه قادر به مثبت اندیشیدن باشیم. آمین

کتی پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 16:53

دلنوشته زیبایی برای گلپسر بود! لذت بردم، چه خوب که یک مامان مهربان وغمخوار داره این آقا کیومرث

ممنون کتی عزیزم ایشالا هممون بتونیم مامانای خوب باشیم.

maloosak پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 16:17 http://maloosak.69.mu

خیلی ممنون از وب سایت خوبتون که فوق العاده عالیه....واقعا متشکرم....
خوشحال میشم به منم سر بزنید.
89651

نرگس پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 15:31 http://arcashop.ir

سلام
وبت عالیه
به وب منم سر بزن
اگه دوس داشتی منو لینک کن عزیزم
arcashop.ir

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.