زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

روز کودک و سالګرد ازدواجمون با تاخیر مبارک

عزیزان دلم سلام، امیدوارم همه خوب باشید و ایام به کامتان، هوا هم روز بروز ګرم میشه و ماه مبارک رمضان هم نزدیکتر ایشالا بتونیم بخوبی از پسش بربیاییم.

روز شنبه ۸ خرداد سالګرد ازدواجمون بود، که هم من هم همسر فراموش کرده بودیم که فرداش یادمن اومد البته ما هیچ سالی سالګرد ازدواجمون رو تجلیل نمیکنیم فقط اګه مود مون یه کم خوب بهم تبریکی میدیم، ۷ سال پیش در ۸ خرداد ۱۳۸۸ بعد از یک سال و نیم نامزدی من و همسرم به عقد دایمی همدیګه در اومدیم و همون شب که جمعه شب بود مراسم ازدواج مان نیز بود، اینجا زیادتر مرسوم است که در نامزدی عقد موقت میکنیم و در شب عروسی در هوتل که یک جای مخصوص برای عقد داره البته تنها با حضور آقا دوماد و شاهد عروس خانوم و دیګر فامیل های عروس داماد که همه فقط مردها استن و عاقد عقد دایمی زوج خونده میشه و مهر هم تعیین میشه، و یک عقد نامه هم نوشته میشه توسط آقای عاقدو توسط شاهدین امضا میشه که بعد ها خودمون میتونیم اونو رسمی کنیم و در محکمه ثبت کنیم که مراسم ما هم نیز به همین رسم اجرا شد، در شب عروسی و عقد که تقریبا یک مراسم خیلی بزرګ بود من نه رقصیدم نه لبخند زدم و نه در آخر مراسم ګریه کردم، هردو در یک حالت ګنګ، مبهم و سر درګمی بودیم که خودش داستانی دارد البته که یک وقتی اګه  تونستم مینویسم، مراسم واقعا مجلل بود، من دو تا لباس خیلی خیلی زیبا پوشیدم که رسم هست اول لباس سبز که لباس سبز من هندی بود (ساری دامن) خیلی قشنګ بود و لباس دومم پیراهن عروسی که واقعا زیبا بود در بهترین آرایشګاه  شهر رفته بودم، بهترین ګروه موسیقی، فیلمبردار، عکاس و مینوی غذایی، درعروسی من چند تا همکار های من هم اومده بودن که از جمله یکیش همون انګلیسی بود (متیو رابنسن)وقتی میخاستن برن اومد اتاق عروس من اونجا بودم هنوز هم لباس سبز تنم بود ګفته بود میخام بیضا رو ببینم وقتی اومد تو من شال سبزانداختم سرم احولپرسی کرد و ګفت you look gorgeous i cant know u  چون من هیچ ګاهی هیچ ګاهی حتی یک مثقال قبل از عروسی مخصوصا تو اداره آرایش نداشتم، وقتی بعد از عروسی رفتم اداره ګفت وای بیضا چه جور عروسی بود چقد مردم بودن و چقد غذا مونده بود سر میزها از عقد خودش ګفت که فقط ۸ نفر بودن و بعد از عقد رفتن تو یه رستورانت شام خوردن و هنوز هم که هنوزه یعنی بعد ۳۰ سال اونا با همدیګه عاشقانه زنده ګی میکنن واقعا اینجور زوج و زنده ګی تو غرب کم پیدا میشه، من خیلی این انسان رو دوست دارم و بهش احترام قایلم بخاطر همین همیشه تو نوشته هام ازش مینویسم. شب عروسی منو همسر نه خوشحال بودیم و نه غمګین البته خیلی خیلی خسته بودیم چون تمام کارهای عروسی رو خودمون انجام داده بودیم و در ضمن هردو هم کارمند بودیم هم درس میخوندیم یعنی واقعا خیلی تحت فشار بودیم حالا که فکر میکنم حتی کوچکترین لذت رو ازون شب نبردیم که این همیشه مثل یک داغ تو دلم خواهد موند. بهر صورت الان ۷ سال ګذشت، ۷ سال پر چالش، رنج، درد، استرس، و شاید لحظاتی نیز عاشقانه و ناب نیز در این ۷ ساال وجود داشت که هیچ ګاهی نذاشت که منو اون از یکدیګه جدا بشیم، من اوایل این ۷ سال خیلی از جدایی حرف میزدم ولی همسر نه، ما عاشق همدیګه بودیم و هنوز هم هستیم ولی این عشق خیلی خیلی پر از چالش بوده و است ما زوجی هستیم که نه با هم زنده ګی خوب میتونیم داشته باشیم  و نه بدون هم، آیا ما مریض هستیم؟؟؟؟؟ سوالی است که بارها و بارها از خودم پرسیدم ولی جوابی نداشتم ما اصلا چالشی بدون بچه ها بخاطر جدایی نداشتیم ولی هیچ ګاهی موفق نشدیم که تصمیم جدایی بګیریم. بنظر من زنده ګی بعد از جدایی یک کابوس وحشتناک است و شوهر که اصلا فکرشو نمیکنه این است که فعلا هردو مشکلات و چالش های یکجا بودن رو به راحتی و آرامش بعد از جدایی  که اګه قراره بهش برسیم ترجیح دادیم و پیش میرویم. بهر صورت امیدوارم زنده ګی همه ما و شما ها روز بروز بهتر و شاد شود و همیشه شاد و سلامت زنده ګی کنیم.


بخش دوم این پست مربوط روز کودک است روز سه شنبه ۱۱ خرداد بود که من شبش که خونه رفتم دو تا مرغ رو خیلی خوشمزه درست کردم(تو فر) سیب زمینی هم سرخ کردم به مامانم زنګ زدم که شب اونجا میاییم کیومرث چون از مدرسه رفته بود همونجا بود به مامان ګفتم فقط سالاد درست کنه، به همسر هم زنګیدم که بیاد و بریم خونه مامان یه دوش مختصر ګفتم همسر اومد با غذا رفتیم سر راه کیک هم ګرفتیم رفتیم خونه مامان، مامان هم دوغ هم سالاد آماده کرده بود شام خوردیم چایی دم کردیم کیک رو کیارش و کیومرث عزیزم بریدن عکس ګرفتیم کیک و چای خوردیم دیګه منو همسر و کیارش اومدیم خونه کیومرث که مدرسه شون فرداش یعنی دیروز جشن داشتن بخاطر روز کودک خواهش کرد که مدرسه نمیره در عوض اون روز رو با بابام بازی میکنه استخر میره منم قبول کردم و کیومرث شب موند اونجا، صبح دیروز روز چهار شنبه من اومدم اداره از ادره ساعت ۲ ونیم رفتم خونه کیومرث که برنامه استخرش کنسل شده بود و در عوض با بابام خیلی باز کرده بودن و یه کم خرید هم کرده بودن خونه مامان بود که اونو هم ګرفتم بعد مامان هم جایی رفته بود سفره ابوالفضل که از راه اومد خونه ما، بابا رو هم ګفتم بیاد با ماشینش با بچه ها بابا و مامان (البته همسر نبود با دوستاش رفته بود)رفتیم اول بچه ها رو یه مجتمع تفریحی بردیم بعد از اینکه خوب بازی کردن رفتیم رستورانت فست فود دلخواه من و کیومرث جاتون خالی پیتزا، چکن ونګز و سالاد مخصوصو خوردیم بعد اومدیم منو رسوندن و خودشون رفتن همسر هنوز نیومده بود بچه ها خسته بودن خوابیدن من نماز خوندم مسواک زدم و خوابیدم که همسر هم اومد، البته شب خیلی خوبی هم برای من هم برای بچه هابود که به بهانه روز کودک یک روز و دو شب حال کردن.


راستی همون روز که ګفتم میریم تخت میخریم چیزی که من میخواستم پیدا نکردیم متاسفانه که تصمیم دارم روز شنبه برم نمیدونم میشه یا نه؟ یک میز غذا خوری هم میخام بخرم چون اونی که الان است خیلی دیر شده که ازش کار میګیریم و میخام یکی دیګه بګیرم، البته جارو برقی مون هم خراب شده یه بار ترمیمش کردیم ولی باز هم درست کار نمیکنه که تصمیم دارم یک جارو برقی هم بخرم دیګه نمیدونم میتونم هر سه رو یه روز بخرم یا نه؟ خیلی خیلی بی حوصله شدم که اصلا حال و هوای خرید رو ندارم و نمیتونم بګردم و به دقت خرید کنم اګه بعضی چیز ها رو برم بخرم خیلی سر سری میګیرم. البته خیلی خرید های دیګه دارم میخام پرده های هال (طبقه اول همکف رو هال درست کردیم) رو تعویض کنم البته فرشها شم و رنګ هم کنیم برای عید روزه (اینجا عید روزه و قربان رو ۴ روز میګیرند و مثل نوروز ایران است ولی بر عکس عید نوروز رو تجلیل نمیکنن) که البته این خرید یه کم دقت بیشتر میخاد چون لباس نیست که اګه خوشم نیاد نپوشم، میتونم تون هفته اول یا دوم رمضان هم انجام بدم چون من روزه نمیګیرم(بخاطر بارداریم البته امروز میخام دکتر برم و این موضوع رو باید با دکترم تایید کنم)، دیګه خرید لباسهای نی نی که اصلا جا بجا مونده البته یه سری وسایلشو داداش بزرګه که آمریکا هست ګرفته که ماه رمضون که یکی از دوستا میاد برام میفرسته انشاالله، دیګه ببیینید که من چقد کار و خرید دارم و چقد هزینه باید بپردازم ، بهر صورت خدواند رو شاکرم که حداقل برای پرداختن هزینه ها نه از همسر کمک میخام(چون هر چیزی که بخایم بخریم البته از وسایل خونه میګم همسر غر میزنه که چی کار میاد اینقد خرید بیخود میکنی) و نه خودم زیاد مجبورم که فکر کنم و ناراحت باشم، خدارو شکر ازین بابت. راستی یه چیز دیګه یادم اومد یه سری ظرف و ظروف واسه عید در نظر ګرفتم که البته در لست خریداری در شماره آخر قرار داره چون خیلی ظرف زیاد دارم ولی دیګه یه کم دلم رو زده اګه بتونم اونارو هم بخرمکه اصلا مهم نیست خریدش فقط یه خرید خیلی خیلی  به ګفته همسر بیخود است ولی چی کار کنم من که خیلی ظروف در نظر ګرفته شده رو دوست دارم که داشته باشم.

عزیزانم فکر کنم این پست برای خودش توماری شد از صبح شروع کردم در بین هر کاری هم که پیش اومده انجام دادم الان دیګه اګه تمومش نکنم باید بمونه برای هفته آینده یکشنبه چون من اصلا از موبایل پست نمیذارم. امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشین کلی لذت ببرین چون دیګه تا یک ماه  آخر هفته و بین هفته همش یه جوره بخاطر روزه، وای که عاشق روزه ګرفتن و وقت افطار هستم ولی فکر نمیکنم امسال بتونم ولی انشاالله زنده و سلامت باشم که جبران کنم. خدایا شکرت هزار بار شکرت

شاد و سلامت باشید.

یاحق

به ګفته یکی از دوستان میدونم که میدونید که دوستتون دارم ولی باز هم میګم دوستتون دارم


نظرات 4 + ارسال نظر
مهناز چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 16:19 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

سلام عزیزم
سالگرد ازدواجت مبارک.من نفهمیدم که چرا اون روز اینقدر بی حس و حال بودی؟نمیدونم قبلا نوشتی درباره اش یا نه.اگه دوس داشتی بنویس....
چه خوب که روز کودک رو جشن گرفتید.آفرین مادر خوب

سلام عزیزم، ممنونم، ازدواج ما خیلی خیلی به مشکلات فراوان از نګاه مادی و همچنان از نظر خانواده مخصوصا پدر من صورت ګرفت و همچنان تمام کارهای عروسی رو خودمون انجام دادیم واقعا تحت فشار بودیم و آنشب هردومون مخصوصا همسر خیلی خیلی خسته بود که حتی در تمام عکسهایمان فقط یکیش موقع شمع روشن کردن یک لبخند خیلی کم زدیم که داداشم میګه ببین بیضا چقد قشنګ اومدین یعنی باید همه جا لبخند میزدی. این خلاصش بود اګه تونستم مفصل مینویسم. سلامت باشی عزیزم

علی اسفندیاری شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 19:45 http://eshqh.blogsky.com/

سلام و تبریک روز ازدواجتون . و روز کامل شدن دینتون
خوشحالم که حرفهایی خدایی و بندگی در زندگی ات موج می زند از روزه و سفره ابالفضل علیه السلام و احترام و حجاب و محبت
نوشته ات و شخصیتت رو ممتاز می کند.
هشت خرداد گفتی، این رو با تواضع خاطر نشان کنم که هشت خرداد روز تولد شناسنامه ای من است، و این تقارن برایم جالب بود.
زندگی نورانی داشته باشید . بروم منم بنویسم.

سلام، خیلی ممنونم از حسن نظر شما، اشاالله همیشه نور ایمان در قلب همه ما روشن باشه و بتونیم حداقل وظایف ایمانی و اسلامی خود رو انجام بدیم. وای برای من هم جالب شد پس سالګرد تولدتون مبارک همیشه سلامت و شاد باشید با خانوادتون.

Samira پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 18:11

سلام خانوم افغانی عزیز، من از شهر تبریزم از ایران، باعث افتخارمه که با خانوم خوبی مثل شما آشنا میشم.

سلام عزیزم، خیلی ممنونم از شما که به من سر زدی، شما وب نداری؟

الی پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 17:14 http://khaterateeli.blogsky.com/

سلام عزیزم
سالگرد ازدواجت مبارک
چه جالب که اون روز نه خوشحال بودی نه ناراحت ، بالاخره آدم یه حسی داره دیگه
روزه نگیر نی نی گناه داره

بله عزیزم من حسی نداشتم نمیدونم چرا؟ نه عزیزم ر وزه نمیګیرم هم اول بخاطر نی نی بعد خودم خیلی افت فشار دارم. سلامت باشی عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.