زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

۱۴ تیر روز زمینی شدن دومین بهانه و ثمره زنده ګیم

با آمدن تو بهترین و زیبا ترین لحظات وارد کلبه من شد

تو را از خدایی خواستم که به رحمت بی کرانش ایمان دارم پس برایم بمان

و بدان که تا بی نهایت عاشقانه دوستت دارم

تولدت مبارک کیارش عزیزتر از جانم،

کیارش عزیزم ۱۴ خرداد یعنی دیروز ۳ بهار از زنده ګی ت ګذشت یعنی ۳ سال است که شب و روز من با تو سپری شده، تو ای فرشته زمینی من، چقدر بی بهانه دوستت دارم و چقدر عاشق با تو بودن هستم تو ای دومین بهانه بودن من، تو ای کودک معصوم و محروم من،معصوم میګویم چون کودکی و محروم میګویم چون مادرت تنها تکیه ګاهت در این سالهای زنده ګیت خیلی خیلی کم حوصله و انرژی است، عزیزکم میدانی که من کوچکترین حق را حتی در مقابل تو ادا نکردم لحظاتی را در زنده ګی با تو بازی نکردم و حتی ګاهی اګر تو شیطنت کودکانه کردی با بی رحمی تمام سرت داد کشیدم یا حتی سیلی به روی مثل ګل یاست زدم، فرشته معصوم زنده ګی من مادرت خیلی بی حوصله است به دلایل زیادی در زنده ګی خیلی زخمهای روحی دارد امیدوارم روزی زنده باشم و تمام دردهایم را برایت بګویم و تو مرا درک کنی و مرا ببخشی، عزیزم اینها همه یکطرف و طرف دیګر این است که من خیلی دوستت دارم و تا بینهایت عاشقتم، تو خیلی شیرین زبون هستی، وقتی میبینی من ناراحتم میای منو میبوسی و میګویی ممی خنده کن(مامان لبخند بزن) یا وقتهای که سرت داد میکشم ګریه میکنی و میګویی تو منو دوست نداری و تا وقتیکه من اقرار نکنم که دوستت دارم آرام نمیګیری، آه که چقد و تا کدام بی نهایت تو معصومی و من خسته و افسرده؟ ولی اینها هیچ کدام بهانه یی نیستند که منو تو از هم نباشیم که منو تو عاشقانه همدیګه رو دوست نداشته باشیم اتفاقا تو بیشتر از کیومرث منو دوست داری و بیشتر ازون وقتهات با من سپری میشه هردویمان به این با هم بودن ها عادت کردیم و لحظه نمیتوانیم بدون هم باشیم خلاصه بګویم که من و تو عاشق و معشوقیم و یک عشق ناب در قلب هایمان جاری است میدونی عزیزم عشق من در قلب تو بدون بهانه است تو تنها خود مرا میخواهی و لبخند و توجه مرا آخخخخ که این نابترین عشق است برای من و من چقدر محتاج چنین عشق های ناب از جانب بعضی های دیګر استم ولی اصلا تجربه نکردم بدون بودن با تو، تو عزیزکم با وجود این همه چالش روحیه شاد داری خدا رو شکر پر جنب و جوش استی و خیلی خیلی بازی کردن و قصه شنیدن رو دوست داری تفریح رفتن، ولی کاش ای کاش مامانت یه کم با انرژی میبود تا با تو کودکی میکرد و تو لذت میبردی، تو کودک زیبا و زرنګی استی ماشاالله رنګ پوستت سفید و موهات خرمایی، مژه هات بلند و لب ها و لپ هات مثل ګل میمونه، تو واقعا قشنګی عزیزم نه اینکه پسرم هستی ولی خداوند مهربانم زرنګی، زیبایی و سلامتی رو به تو عطا کرده الهی همیشه سلامت باشی و در آینده یک فرد مفید و صالح برای خانوادت و اجتماع باشی و مثل کیومرث برات آرزو میکنم که همیشه به آرزوهای مشروعت برسی و من زنده باشم و تمام موفقیت هایت رو ببینم. دوستت دارم عزیز تر از جانم.


سطری چند از خاطرات بدنیا آمدن کیارش عزیزم،

شب ۱۴ تیر سال ۱۳۹۲ شب جمعه در حالیکه تقریبا ۴۱ هفته از بارداری من  میګذشت و هنوز هم در انتظار بودم، کیومرث عزیزم با سزارین بدنیا آومد و من به دکترم پیشنهاد دادم که زایمانم دومم رو تاریخشو تعیین کنه که سزارین بشم ولی دکترم منو به انتظار ګذاشت که شاید طبیعی بدنیا بیاد البته شاید ولی مطمین نبود، به همین خاطر من در انتظار بودم که در شب ۱۴ تیر ساعت ۱۱ شب خیلی خیلی کم احساس درد و بعضی علایم کردم که با همسر در میان ګذاشتم و چون اون وقت با خانوادش بودیم همسر رفت و به مادرش ګفت و قرار شد بریم بیمارستان همون بیمارستانی که کیومرث بدنیا آومد چون دکترم هم همونجا بود با دکتر تماس ګرفتیم خودش بیمارستان نبود ولی به یک دکتر دیګه سفارش منو کرد اون دکتر که علایم رو دید سنو کرد و دیګر آزمایشات و جواب این بود که مایع آمنیو خیلی خیلی کم شده در حالیکه یک فیصد هم امکان زایمان طبیعی وجود نداره و حتی همون درد های کم هم دیګه وجود نداشت، با دکتر تماس ګرفتیم قرار شد حالا که ۲ شب بود برم خونه و فرداش برګردم واسه عمل، شب رو تا صبح باید مایعات مینوشیدم من کم و بیش آب میوه و آب نوشیدم صبح زود دوش ګرفتم نماز خوندم و با ساک رفتیم بیمارستان تا مراحل اولیه طی شد ساعت ۱۲ شد و من در اتاق عمل بودم و کیارش عزیزم بدنیا اومد همینکه بدنیا اومدخیلی شدید ګریه میکرد من داشتم میدیدمیش که تمیزش میکردن و بردنش اتاق نوزادان فقط راحت شدم چون ګریه میکرد و دکتر ګفت شکر خدا سالمه، بعدا تا عمل تموم شد من به ریکوری منتقل شدم و دردهای سر سام آور شروع شد، ولی ا ین درد باعث نشد که از یاد عزیزکم غافل بمانم هر لحظه میګفتم بچم رو بیارین، کسی رو اجازه نمیدادن بیان به دیدنم میګفتن وقتی تو بخش منتقل شد بیایین، ولی مامان زن داداش که اونوقت اینجا بودن و خواهر شوهر یه سر اومدن و رفتن و من از درد خیلی خسته و کم انرژی شده بودم، ساعت ۱۲ شب خواهر شوهر و پرستار اومدن و منو بردن بخش خدا رو شکر بچه رو هم آوردن و من تازه تونستم یک کم آب بنوشم، بچه یک سره ګریه میکرد و من اصلا شیر نداشتم، کیارش از همون شب اول خیلی متفاوت بود خیلی ګریه میکرد واسه شیر شیر شیشه هم نمیخورد خلاصه دو شب بیمارستان بودم و به اصرار خودم اومدم خونه خدا رو شکر هم خودم خوب بودم هم بچه مشکلی نبود ولی خداییش خیلی بهتر از سزارین کیومرث بود یعنی زیاد درد نداشتم و زودتر سر پا شدم ولی بعد زایمان تا ۲ سال افسرده ګی شدید داشتم که الان خدا رو شکر بهترم. خدایا واسه تمام نعماتت شکر ګذارم و باز هم و مکررا از تو صبر و توانایی میخواهم. خدایا عاشقتم نوکرتم حواست به من باشه میدونم ګنه کارم و لی اینو خوبتر میدونم که تو خیلی خیلی مهربونتری ای مهربانترین مهربانان

عزیزانم این پست خیلی طولانی شد ببخشین دوستتون دارم و عاشقتونم، و محتاج دعاهاتونم

یا حق


نظرات 2 + ارسال نظر
پریسا سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 12:05 http://Pari-v-zendegi.blogsky.com

سلام عزیزم
تولدت پسر گلت مبارک انءشالله
صدساله شه

ممنونم عزیز دلم، تو هم ایشاالله سال دیګه از تولد بچت برامون بنویسی.

نیلوفر سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 10:49 http://maloosak.69.mu

عید را بهانه کنیم تا به همه کسانی که دوستشان داریم سلامی بکنیم...
عید سعید فطر رو پیشاپیش به شما دوست عزیز تبریک میگم... باعث افتخاره به سایت منم سر بزنین
89851

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.