زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

روزهای اخیر انتظار

دوستان عزیزم سلام، امیدوارم روزهای ګرم تابستان را با ګرمی عشق و محبت با خانواده های عزیزتون بخوبی و خوشی سپری کنید.

داداش اینا به سلامتی روز یکشنبه دوباره عازم دیار غربت شدند و سه شنبه رسیدن خونشون، خیلی سفرشون طولانی هست طفلی ها واقعا خسته میشن، خیلی دلم براشون غصه داره واقعا بخاطر بیماری و بارداری نتوستم که زیاد باهاشون باشم و یا تو خونم ازشون پذیرایی کنم، بهر حال امیدوارم همیشه خوشبخت و سلامت باشند آمین.

من ۲ روزی هست که هفته ۳۸ ام را شروع کردم دیګه واقعا سنګین شدم اګرچه نه زیاد وزن ګرفتم و نه چاق هستم خیلی احساس سنګینی میکنم، هنوز هم اداره میام، دیګه امروز باید برم تا دکترم تعین کنه که آخر هفته ۳۸ عمل میشم یا ۳۹ اګه آخر هفته ۳۸ باشه روز یکشنبه هم میام اداره و دیګه مرخصی میګیرم و اګه آخر ۳۹ باشه تمام هفته آینده رو میام به سلامتی. واقعا سترس دارم هم بخاطر اینکه سومین عمل خودم هست هم بخاطر آزمایشات که در هند انجام داده بودم بخاطر دخملک انشاالله که هم عمل بخیر بګذره و هم دخملک جونم سالم باشه عزیزانم همه تون دعا کنین خیلی به دعاهاتون محتاجم. الهی خیر

امتحانات کیومرث عزیزم تموم شد واسه ۱۰ روز تعطیلن و فعلا رفته خونه مادر بزرګش (پدری)، کیارش عزیزم مثل همیشه هراه خودم هست یکجا اداره میاییم و میریم خونه اصلا تو این دوره نذاشتمش جایی که خودم استراحت کنم چون کیارش خیلی به من وابسته است و اصلا کسی هم داوطلب نشد که حتی یک روز این کارو بکنه حتی در بدترین روزهای که من خیلی مریض بودم کیارش رو خودم نګهداری میکردم غذا میپختم و هنوز هم همه کارهای خونه  بجز کارهای سنګین و تمیز کاری های عمومی رو خودم نجام میدم.

یکم خریدهای خرد و ریزه دخملک مونده بود که دیروز رفتم و انجام دادم بعضی چیزهای دیګه رو به خواهر شوهر سپردم که برام بګیره چون خیلی راه رفتن برای من دشوار شده، راستی همسر میګه بعد زایمان برای ۱۰ روز برو خونه مامانت و ۱۰ روز دیګه هم خونه مامان من تا یه کم خوب بشی بعد بیا خونه ولی من قطعا مخالفم چون اونطوری که تو خونه خودم راحتم اصلا جای دیګه نیستم و قطعا میخام روزهای که به شدت به آرامش نیاز دارم خونه خودم باشم و همسر با اکراه قبول کرد.

۳ ماه تعطیلی دارم که خونه هستم و انشاالله که سلامت باشیم روزهای پر چالش رو با دخملک و کیارش خواهم داشت، وقتی که کیارش بدنیا میامد روز که بیمارستان رفتم کیومرث رو بوسیدم و ګریه کردم یک حس غریب داشتم  و حالا هم دارم به همون روز فکر میکنم که باید اینبار کیومرث و کیارش رو ببوسم و واقعا ناراحتم که بچه هام مخصوصا کیارشم دو شب رو چطوری سپری کنه، انشاالله هیچ بچه ای از مادرش جدا نشه واقعا سخته امیدوارم بخیر بګذره.

خوب عزیزانم باز هم سفارش دعا میکنم ، برای شمیم عزیزم خیلی متاسفم بابت مشکلی که بخاطر بارداریش براش پیش اومد واقعا ناراحتم انشاالله این روزها رو بخیر بګذرونه، خانومی عزیزم امروز پسرکش عمل میشه و خیلی خیلی نګرانه برای ایشون هم سفارش دعا میکنم  خداوند عمل این عزیز مارو بخیر ختم کنه.

خدایا شکر به هر حال هزار بار شکرت.

یا حق


نظرات 4 + ارسال نظر
نیسا یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 16:11 http://nisa.blogsky.com

بیضاجون منم خیلی نگرانت هستم و تا زمانی که نی نی ات به دنیا بیاد آروم نمیشم. فقط حیفه که راهمان خیلی دوره وگرنه خیلی دلم می خواست می تونستم کنارت باشم و یک کاری برایت انجام بدهم . ولی این را بدون از صمیم قلب برایت دعا می کنم. فقط حتما بعد از تولد نی نی ات هر وقت تونستی یک خبر بهمون بده و ما را از نگرانی درآر.
پسرهای خوشگلت را از قول من ببوس. خدا داره بهشون یک خواهر هدیه می ده که به نظرم ارزش دو روز دوری از مادرشون را داره
خواهر نعمت خیلی بزرگیه خدا بچه هایت در کنار هم با سلامتی و شادی زیر سایه ی شما حفظ کنه.

ممنونم عزیزم از دعای خیرتواقعا دعاهاتون برام خیلی ارزش معنوی داره

علی شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 18:05 http://eshqh.blogsky.com/

سلام بانو
راستش من خیلی دنبال تعیین هفته و روز کار بزرگ شما مادرا نیستم و حس خاصی نسبت به تعیین ندارم، فقط هلن نازم رو به یاد می آورم که روزهای آخر چی رویایی شده بود و دایم التماس دعا داشت و سفارشات و .........
وای چه روزایی، خدا کنه که عمل نشید، آخه عمل که خوب نیست، و طبیعی باشه...
براتون دعا می کنم که آسان و با سلامت برای هر دوتون باشه
سر نزدی نگران شدم ، برا همین خودم آمدم ...... یا حق و یاعلی

سلام ممنون از شما سلامت باشید

oخانومی شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 12:48 http://zendegiekhanomene.blogsky.com

هزاران سلام بر شما بزرگ بانوی عزیز
این روزا بدم نمیاد هر چی حرفه توی دل خودم بمونه... هر چی شکایته بندازم ته وجود خودم... هر چی که همصدا و هم نوا میخواد به تنهایی خودم ببرم. اگه قبلا هر حرف و حدیثی رو با دوستای مجازی تقسیم میکردم حالا دیگه دلم نمیخواد سرمو از گریبان خودم بردارم. دلم به کنج خرابات دل خوش است بیضاجان!
انگارر که روزگار دستشو گذاشت ورای گردنم و سرمو زیر هزاران فرسخ برف فرو برده... و من میلرزم از سوز و سرمای تنهایی.
گفتن همینها هم برام خوش نیست. میترسم که ادامه دهم عزیز.
فقط خواستم عرض کنم هیچ چیز شیرینتر و گواراتر از این نیست که با تمام حال و هوایی که گفتم ماخوذش شذم ببینی یه دوست دلش خواسته اسمی ازت ببره.. از من ناقابل و جگرگوشه نازنینم.
ای مهربانوی بامعرفت! سپاس تورا که مرا قابل دانستی و ولو برای خود و خدای خودت مرا اسم بردی.گرامیت میدارم و بهترین و شیرینترین و عاشقانه ترین و زیباترین لحظات را برای سالهای متمادی زندگی آرزومندت هستم.
مراقب خود و هدیه الهی نشسته در وجودت باش که هم اکنون فرشتگان انگشت نمایت کرده اند.

ممنونم خانومی عزیزم خداروشکر که عمل بخیر گذشت الهی حال شما هم بزودی خوب بشه

پرواز پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 23:43

سلام سلام.سفر برادرتون بخیر و بی خطر.جاشون سبز باشه الهی.نگرانی این روزای اخر طبیعیه.انشالله که دخملک صحیح و سالم به دنیا بیاد و مامان عزیزش هم سالم و سلامت باشه و این دو روز هم به پسرا خوش بگذره و در پناه خدا باشن.امیدوارم بزودی زود این نگرانیها جاشو به اغوش گرفتن دخملک بده.منم به نظرم خونه خود ادم خیلی راحت تره.فقط اگه شبها یه کمک داشته باشین که خیلی خوابتون بهم نریزه و اینکه چند روزی هم یکی اشپزی کنه بقیش حل میشه.بهرحال از صمیم قلب دعا میکنم همه چی به خیر و خوشی بگذره

سلام عزیزم ممنونم از شما حالا بعد زایمان خونه خودم هستم یا ماشاالله دورو برمم شلوغه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.