زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

در همین حوالی (تقلب از وبلاګ ماهی جون)

عزیزانم سلام، امیدوارم سالم، سرحال و شاد باشید،

از مریضی پدر شوهر که شروع کنم فعلا اسلام آباد پاکستان هستند و خداروشکر خیلی بهتر استن، واقعا که در افغانستان دارو و درمان وجود نداره مخصوصا برای مریضی های یک کم حاد، در ګیرو دار مریضی پدر شوهر شب شنبه متوجه کیومرث عزیزم شدم که کسل و مریض است و از دل درد شکایت میکنه خیلی بنظرم کسل اومد من خونه پدر شوهر بودم با بابام تماس ګرفتم و جریانو ګفتم بابام ګفت سریع بچه رو بیارین که بریم بیمارستان، برادر شوهرم بچه رو برد و بابام رو هم ګرفتن از خونه مون رفتن همون بیمارستان فرانسوی ها که قبلا نوشته بودم در موردش که برای کودکان هست، تا ۱۲ شب موندن بعد که اومدن ګفتن شروع هپیتایت است من خیلی خیلی ناراحت شدم فرداش با بچه ها رفتم خونه دوباره با کیومرث و بابام رفتیم بیمارستان چون فکر کردم شب بخش اورژانسی شاید پرسونل تخصصی نبودن، خب همه آزمایشات دوباره انجام شد و بلاخره تشخیص شد که طفلی بچم به هپیتایت A مبتلا شده و البته خیلی ابتدایی است چون حالت تهوع نداشت فقط درد دل داشت و کسل بود، والله نمیدونم چرا خونواده من از جمله خودم به این وایروس ها مبتلا میشیم؟ واقعا برام تاسف باره، ولی  به هر حال من قاضی نیستم که قضاوت کنم و به خود خدواند مهربونم میسپارم، چون راضیم به رضایش.

دارو براش دادن پرهیز غذایی، خوردن چیزهای سرد، ترش و شیرین که اصلا برام قابل کنترل نیست، آخه خیلی سخته برای یک بچه اینطوری پرهیز مثلا دیشب مامان واسه ما ماکارونی درست کرده بود برای کیومرث ماکارونی آبپز با ماست، لیمو و نارنج ولی اصلا میل نداشت میګفت من از ون یکی ماکارونی میخورم، .

بهر حال من همیشه خداوند هدیه های رو که برام بخشیده به خودش میسپارم که حافظ و نګهدارشان باشه. الهی آمین.

از کیارش و حسنای نازم بګم که کودکی میکنند و الان باید خیلی مواظب شان باشیم تا خدای نخاسته ازین وایروس نګیرن.

من همه روزه اداره میرم و شب خسته و کوفته بر میګردم بعد زایمان دیګه نه ورزش و نه رژیم الان یه بیضای تپل در خدمتتونم البته تپل در مقایسه با یکسال پیش چون من همیشه تلاش میکردم که وزنمو ایده آل نګهدارم ولی الان دیګه فقط نرماله ایده آل نیست .

واقعا باید اقرار کنم که از وقتی که همسر رفته نظم زنده ګی از دست من رفته من اونوقت اداره میرفتم، کم و بیش ورزش میکردم، آشپزی میکردم، بچه داری میکردم فقط کارهای خونه رو همون خانم انجام میداد حتی بعضی اوقات مطالعه میکردم، ولی الان فقط اداره میرم و میام و شبها از حسنا نګهداری میکنم بقیه کارها با مامان و خانم کارګر است، باید یه تکونی بخودم بدم .

اینجا یک دانشګاه آمریکایی ها است که خدمات لیسانس و فوق لیسانس داره او ن یکی داداش که آمریکا هست خیلی تاکیید داره که فوق لیسانسمو اونجا شروع کنم چون مدرکش خیلی معتبره واسه کانادا، البته بر علاوه شهریه ګذافش ورودی اونجا خیلی آسون نیست، باید اول امتحان آیلتس و بعدا جی مت رو با معدل عالی سپری کنم و بعدا فوق لیسانس رو شروع کنم که در شرایط که هم اداره هم بچه داری واقعا برام خیلی سخته واقعا حوصله ندارم. همسر میګه اګه حتی فوق لیسانستم بخونم نمیتونی اینجا اون کاری که اونجا داری پیدا کنی و اګر پیدا هم کنی نمیتونی بری چون مجبوری از بچه ها نګهداری کنی، همسر سراپا انرژی منفی تشریف دارن فعلا.

واقعا سر درګمم نمیدونم چی درسته و چی کار باید کنم، نګرانی دیګری که این روزها باید باهاش دست و پنجه نرم کنم اینه که پروژه که الان توش کارمندم یک پروژه از کشور انګلستان داره تموم میشه یعنی آخر سال ۹۵ و نمیدونم که فیز دومش میاد یا خیر اګه بیاد یا نیاد هردو چالش های بخصوص خودشه داره که نمیتونم زیاد توضیحات بدم، ولی همه چی با ګذر زمان معلوم میشه، و من فقط امیدم بخدواند است ولی اینو باید بګم که اګه ازینجا تموم بشم دیګه کار پیدا کردن با این شرایط با این مارکت جاپ خیلی خیلی محدوده.

بهر حال عزیزانم همیشه باید شاکر باشیم چون هرچی که برامون نوشته شده  باهاش مواجه میشیم.

همیشه دوستتون دارم اینو میدونید دیګه.

یا حق


نظرات 2 + ارسال نظر
نیسا یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 13:46 http://nisa.blogsky.com/

برای کیومرث جان خیلی ناراخت شدم. ان شاالله که بهبودی کامل حاصل میشه. دعا می کنم همه چیز درست سرجاش قرار بگیره. کار و اقامت و ... .
به بهترین شرایط ممکن. ان شاالله.

خیلی ممنونم نیسای مهربونم، کیومرث عزیزم الان بهتره خدارو شکر از دعاهای خیر تونم خیلی خیلی ممنونم.

نبکا(پرواز) پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 11:07 http://www.shahr-ashoob.blogsky.com

سلام عزیزم.خیلی برای کیومرث عزیز ناراحت شدم و غصه خوردم.انشالله خوب خوب شه.بیضا جان توی دلم گفتم کاش یه سفر بیاین ایران و مشهد به امام رئوف همه ی اینا رو بگی و به خودشون بسپری.من البته متاسفانه خودم ایمانم قوی نیست ولی هرموقع چنین جاهای مقدسی میرم بقدری ارامش میگیرم که اصلا انگار هیچ خواسته ای ندارم.گاهی حوادثی پیش میاد که بعدها معلوم میشه چقدر خیر بوده.بهرحال از صمیم قلب آرزو دارم همیشه شما و خانواده عزیزتون سلامت باشین.اگر ایران اومدی قدمت روی چشم

خیلی ممنونم نبکای مهربونم الان کیومرث خداروشکر خیلی بهتره، من سال ۹۱ که اونوقت تنها کیومرث عزیزم بود و ۲ سالش بود اومدم تقریبا ایران ګردی کردم و اصلا پایګاهم مشهد بود حرم هم ۳ بار رفتم واقعا وقتی اونجا میرفتم اصلا حال و هوام عوض میشد الان بعضی وقتها که خیلی دلګیرم آرزو میکنم ای کاش یه جای مثل حرم اینجا هم بود که میرفتم و درد دل میکردم...
شاد و سلامت باشی عزیزم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.