زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

زنده ګی من

لحظات تلخ و شیرین زنده ګی من

بازگشت همسر جان

عزیزان دلم سلام،

همسر دوبار ه به دیار غربت بازگشت روز دوشنبه 20 شهریور همان روز که خیلی دلم گرفته و غمگین بود...

امروز ساعت 5 صبح به خانه خودش در ونکوور رسید و من امروز به مرحمت الهی احساس آرامش میکنم چون به دلایل مختلف خیلی خیلی ناراحت و افسرده بودم.

من و بچه باز هم تنها ماندیم ولی خدارو شکر تنهای تنها نیستیم چون مامان بابا داداش و خانواده همسر با ما و خیلی خاطر خواه ما استن ولی باز هم جای همسر رو هیچکی نمیتونه برای ما پر کنه.

مخاطم خدای مهربونم:

خدای من خدای مهربونم واقعا که مهربانی و مرحمت تو دریای بیکران است که من بنده عاجز از توصیف آنم، خدای من، من در هر مرحله زنده گیم باران مهربانی تو را همیشه و همیشه مشاهده میکنم، خدایا من هیچ وقت هیچ هیچ وقت بالای هرچیزی که تو مرا شایسته دیدی عصبانی نبودم خودت شاهدی شاید خیلی وقتها از تو دور شدم فاصله گرفتم و شاید با بعضی از اعمالم ناشکری کردم ولی  حتی در بدترین شرایط زنده گیم از تو عصبانی نبودم من هر شرایط رو قسمت و تقدیر خودم و گاهی اشتباه و مشکل خودم فکر کردم و هر قدر غرق گناه و معصیت بودم به تو رجوع کرده و خواهم کرد، خدای من تو چه کردی در خلقت من که من خودخواه و مغرور به جز تو از هیچ کس امید و توقعی ندارم ؟ این گناه من نیست این همه مرحمت و مهربانی تو بوده و خواهد بود که شامل من شده و من چنان به مرحمت ها و مهربانی های تو عادت کردم که بنده هایت حتی کسانی که نزدیکترین و عمیق ترین پیوند ها را با من دارد توقع خاصی ندارم...

الهی شکرت شکرت شکرت بابت همه چیز

یا حق


یا الهی به تو پناه میبرم

عزیزانم پست های من از درج خاطرات تمام شده همیشه یادم میرود وقتی خوشحالم خوشی هایم را درج کنم اینجا فقط دردهای دل من درج میشود واقعا معذورم.

امروز بازهم دل من گرفته است امروز از هیچ کس گله  وشکوه ندارم امروز فقط و فقط دل من گرفته و تنها میخواهم اشک بریزم، امروز شانه یی میخواهم تا سر گذاشته و بگریم یا کسی را میخواهم که باهاش تماس بگیرم و از دلتنگی هایم بگویم ولی ظاهرا هیچ کسی نیست تا من باهاش راحت باشم...

امروز من روزه نذری گرفتم نماز حاجت خواندم سوره یاسین خواندم و دعای توسل، امروز من آرامش میخواهم...

خدایا به تو پناه میبرم...

یا الله

دل نوشت

فراموش کردن هنر میخواهد و من بی هنرترین انسان دنیا استم.

 

پست امروز بخاطر دل خودم است، دل من تنگ نیست دلم گرفته نیست، دل من درد ندارد، دل من حرف ندارد، کار دل من از این حرفها گذشته.

خدایا خدای مهربانم من افسرده نیستم من دپرس نیستم من سترس ندارم من خالی نیستم سیراب هم نیستم تهی نیستم کار من ازین تعبیر ها گذشته.

بعضی ها میگویند عشق دوران نوجوانی یک احساس زود گذر است وقتی که فقط 15 یا 16 سال داریم عشق ما یک احساس تو خالی است پس چرا نمیگذرد؟ چرا این احساس تمام نمیشود؟ آیا 14 سال کم است؟ چرا این احساس زود گذر در تمام تارو پود من حک شده آیا تمام زود گذر های دنیا اینقدر طولانی استند؟ من بیزارم ازین زود گذرها، من بیزارم ازین احساس، من بیزارم ازین تپش های قلب با هر بار دیدن تو، من بیزارم ازین قلب 15 ساله.

اگر این عشق در تار و پود من حکاکی هم میبود با این همه رنج و درد و اشک باید به بایان میرسید، عشق من دیگر مخاطب نوشته های من تو نیستی تنها احساسی است که در من بوده و است و خواهد بود چون من مطمین شدم که احساسات نوجوانی تو حد اقل روز بروز کم شده بر عکس من، این را از حرفهایت عکس العمل هایت و برخوردت فهمیدم این یعنی تو یک انسان نورمال و منطقی استی و من بی منطق ترین عاشق و احمق دنیا...

من نمره تو را به اسم کبی پیار کبی نفرت (گاهی محبت گاهی نفرت) ثبت کردم ولی حتی به خودم هم دروغ گفتم هیچ گاهی از تو نفرتی در قلبم جای نگرفته هرچی بوده از تو فقط و فقط عشق و محبت و بیچاره گی و بد بختی و رنچ و غم و ذلالت نصیب من بوده..

نوشیدن قهوه، قورت دادن بغض، نگذاشتن جاری شدن اشک ، سترس زیادتر از حد آیا این همه کافی نیست تا ناراحتی معده ام زیاد و زیادتر شود؟ و تمام مراقبت های که در طول یک ماه برای پوستم انجام میدهم همه در یک ساعت به باد فنا برود؟

خدای من آیا من یک زن اندی کم 30 ساله نیستم؟ آیا من مادر 3 کودک معصوم نیستم؟ آیا من از نظر دوستان و اطرافیان یک زن موفق، با تجربه، پروفشنل، تحصیل کرده و با درآمد خوب نیستم؟ آیا من همان بیضای نیستم که همه به اسمش قسم میخورند و تمام پیشرفتهای مادی و معنوی خانواده هایم (خودم و شوهرم) را مدیون من میدانند؟ آیا همان بیضای نیستم که بعد از ازدواج با او همه گفتند که مرغ هما بالای خونه فلانی (همسرم) نشسته؟

پس چرا نمیتوانم با این احساس بجنگم و مثل خودش باهاش برخورد کنم؟ چرا این همه ضعف و بیچاره گی؟ چرا این همه شکستن غرور؟ چرا نمیتوانم بدون توجه و محبت او زنده گی کنم؟ آیا مگر او کی است؟ چی دارد که من درمقابلش این همه حقیر استم؟ این همه بیچاره و گدای محبتش استم؟

پس این همه یعنی بی منطقی، یعنی ذلالت و بیچاره گی، یعنی ضعیف بودن، یعنی احمق بودن بله من چیزی نیستم بیشتر ازین.

 

خدایا من حتی رویی ندارم که از تو طلب قوت قلب کنم، از تو طلب آمرزش کنم، از تو حمایت و کمک بخواهم ولی تو بجای حق نشستی تو نظری به این بنده حقیرت بکن، تو هم بنده ات را به این بیچاره گی و بد بختی دوست نداری پس مرحمتی به حالم بکن...

از عزیزان و همدمان که گذری ازین در میکنند نیز التماس دعا دارم.

یاحق...

کرم دور چشم

عجب ممانعت است کرم دور چشم برای اشک نریختن شبانه و من امشب این کرم را استفاده نکردم...

پری کوچکم سالگرد تولدت مبارک


از همان روزی که پای تو به این دنیا رسید
غصه هایم یک به یک از قلب و جانم پر کشید
روز میلاد تو دنیا یک صدا خندیده بود
اسمان در مقدمت باران گل باریده بود

حسنای بهتر از جانم دیروز 11 مرداد سالگرد تولد تو بود عزیزکم، یکسال بسیار زود گذشت، ای دلیل زنده گی مرا ببخش که درین یکسال و دراوج نیاز تو به من، من نتوانستم اوقات زیاد را با تو سپری کنم، مرا ببخش که برایت عام و تام مادری نکردم، مرا ببخش که شاهد دیدن اولین هایت نبودم،مرا ببخش که وقتی که قلب کوچکت به هوای آغوش مادر میتپید من نبودم و از همه مهمتر مرا بخاطر وقتهای ببخش که بودم ولی نبودم...  مرا بخاطر تمام کمبودی هایم ببخش دلبندم، و جا دارد که از مادر مهربان و به جان برابرم که همیشه جای خالی مرا برایت پر کرده با تمام مشکلات که داشته سپاسگذاری کنم و دستانش را ببوسم.

خدارا بابت داشتن تو و همچنان برادرانت هزار هزار بار شکر میگویم، میدانی ای مرحمت آبشار من تو گل دخترکم استی و من همیشه خواهر نداشته ام را در مه روی تو میبینم، تو اجابت دعای سالهای سال من که از خداوند خواهر میخواستم وخدای مهربانم وظیفه خواهر مرا نیز برای تو داده است دلبندم یعنی تو اول خواهر،رفیق و همراز من استی بعد دخترم.

خواهرم،همرازم،رفیقم و دخترم تو باید همیشه قوی باشی و با شجاعت زنده گی کنی همیشه  از خداوند برایت عمر طویل صحت و سلامتی، موفقیت های فراوان میخواهم و به درگاه خداوند دعا میکنم تا این روز را 119 سال دیگر در زنده گیت توام با خوشی و سلامتی تکرار کند.

تولدت مبارک تک دختر زنده گیم.


یا حق